انقلاب ۱۳۵۷ - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

انقلاب ایران
معترضان در روزهای منتهی به ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، پل کالج تهران
تاریخ۱۷ دی ۱۳۵۶ – ۲۲ بهمن ۱۳۵۷
۷ ژانویهٔ ۱۹۷۸ – ۱۱ فوریه ۱۹۷۹ (۴۵ سال پیش) (۱۹۷۹-11}})
مکانایران
علت‌ها
هدف‌هاسرنگونی دودمان پهلوی
روش‌ها
نتیجه
طرف‌های درگیر



چهره‌های شاخص
تلفات
کشته‌شدگان انقلاب ۱۳۵۷ را ببینید
  1. ارتش شاهنشاهی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ وفاداری خود به تاج و تخت را لغو و اعلام بی‌طرفی کرد.
  2. نخست‌وزیر دولت موقت
  3. رئیس شورای انقلاب

انقلاب ۱۳۵۷ یا انقلاب ۱۹۷۹،[۳][۴][۵] که به‌عنوان انقلاب اسلامی یا انقلاب ایران نیز شناخته می‌شود،[۶] یک دگرگونی بزرگ سیاسی و اجتماعی بود که بین ۱۷ دی ۱۳۵۶ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ معادل ۷ ژانویهٔ ۱۹۷۸ تا ۱۱ فوریهٔ ۱۹۷۹ با مشارکت طبقات مختلف مردم انجام پذیرفت و نظام پهلوی را سرنگون و زمینهٔ روی کار آمدن نظام جمهوری اسلامی ایران به رهبری مرجع تقلید شیعه، سید روح‌الله خمینی را فراهم کرد. تفکرات و شخصیت‌های اسلامی در این انقلاب حضور برجسته داشتند و خمینی آن را «انقلاب اسلامی» خواند.[۷] علاوه بر اسلام‌گرایی، ایدئولوژیهای مختلفی نظیر سوسیالیسم و ناسیونالیسم نیز در انقلاب حضور داشتند.[۸] در عین حال این انقلاب نخستین انقلابی است که اسلام‌گرایی را در خاورمیانه به پیروزی رساند.[۹] این انقلاب آخرین نمونه از انقلاب‌های کلاسیک قرن بیستم بود که با گفتمان‌های قهری، سلبی و آشتی‌ناپذیر با تکیه بر ایدئولوژی به نتیجه رسید.[۱۰] بخش مهمی از این انقلاب از این بود که روشنفکرانِ لائیک و چپ نیز خود را با خمینی همسو می‌دیدند.[۱۱]

پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، محمدرضا پهلوی به تثبیت قدرت خود پرداخت و طرح‌هایی موسوم به انقلاب سفید که محور اصلی آن را اصلاحات ارضی تشکیل می‌داد، به اجرا گذاشت. اجرای این طرح‌ها و افزایش چندبرابری درآمدهای نفتی، موجب توسعهٔ اقتصادی و دگرگونی ساختار اجتماعی ایران و در عین حال افزایش اختلاف طبقاتی و تنش‌های اجتماعی در دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ گشت. شاه با معطوف کردن اقدامات امنیتی و اطلاعاتی خویش بر سرکوب احزاب ملی‌گرا، مارکسیستی و سکولار، خود را در مقابل روحانیون و تفکرات مبارز جدید اسلامی آسیب‌پذیر ساخت. انقلاب سفید و اصلاحات ارضی او و نیز جانب‌داری وی از دولت قانونی اسرائیل با مخالفت روحانیون به‌ویژه خمینی روبه‌رو شد. در این دوران بخشی از روشنفکری در ایران (از جمله علی شریعتی) تفسیری سیاسی و انقلابی از شیعه را به عنوان یک ایدئولوژی رهایی ساز، در اذهان مردم به‌ویژه دانش‌آموزان و دانشجویان به جای گذاشتند. خمینی نیز در سال‌های تبعید خود، هر چند خواهان ایجاد یک حکومت اسلامی به رهبری فقها به‌جای سلطنت موروثی بود، بیشتر به طرح نقطه ضعف‌های رژیم و مسائلی می‌پرداخت که موجب نارضایتی تودهٔ مردم مسلمان ایران می‌شد. در این دوران همچنین شماری سازمان‌های چریکی مارکسیست و اسلام‌گرا شکل گرفتند که به مبارزهٔ مسلحانه با رژیم اعتقاد داشتند. نهایتاً با سیاست‌های تنش‌برانگیز حزب دولتی رستاخیز در خصوص بازار و مذهب در اواسط دههٔ ۱۳۵۰، بازاریان و روحانیون محافظه‌کار و غیرسیاسی نیز به عنوان دو متحد تاریخی یکدیگر، به صفوف مخالفان پیوستند.

تنش‌ها و نارضایتی‌های مذکور، با بازتر شدن فضای سیاسی در سال ۱۳۵۶ که به دلیل فشارهای دولت آمریکا و نهادهای مدافع حقوق بشر صورت پذیرفته بود، از پاییز و زمستان همان سال، به‌صورت تظاهرات خیابانی خود را نشان داد. معترضان برای برگزاری راهپیمایی، از سنت‌های شیعی چون مراسم چهلم جانباختگان اعتراضات، استفادهٔ سیاسی به عمل آوردند.[۱۲][۱۳][۱۴] رویدادهایی چون فاجعهٔ آتش‌سوزی سینما رکس آبادان، کشتار معترضان در تعدادی از تظاهرات‌ها (از جمله در واقعهٔ جمعهٔ سیاه در شهریورماه)، و امتیازهای دیرهنگام شاه به مخالفان، موجب تشدید اعتراضات و از دست رفتن امکان مصالحه شد.[۱۵] رکود اقتصادی به وقوع اعتصابات گسترده و پیوستن طبقهٔ کارگر به تظاهرات‌ها و در نتیجه فلج شدن اقتصاد کشور انجامید. با پیوستن کارگران و همچنین تهی‌دستان شهری به تظاهرات‌ها، دامنهٔ اعتراضات از ده‌ها هزار نفر به صدها هزار و حتی میلیون‌ها نفر رسید.[۱۶] سرانجام، روح‌الله خمینی در ۲۳ دی ماه شورای انقلاب اسلامی ایران را برای راهبری انقلاب تأسیس کرد و روز بعد از آن شاه از کشور خارج شد. نهایتاً با خروج شاه و عدم موفقیت دولت نخست‌وزیر ملی‌گرا شاپور بختیار، بازگشت خمینی که برای چند هفته با آمریکا در تماس مستقیم بود، به کشور در ۱۲ بهمن، تشکیل دولت موقت ایران به نخست‌وزیری مهدی بازرگان در ۱۵ بهمن و نهایتاً، دو روز نبرد مسلحانه سازمان‌های چریکی و هزاران داوطلب مسلح با گارد شاهنشاهی و صدور اعلامیه بی‌طرفی ارتش در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، انقلاب به پیروزی رسید.[۱۷][۱۸]

متعاقب آن، با برگزاری همه‌پرسی در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸، نظام «جمهوری اسلامی» جایگزین نظام پیشین گردید. سپس قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۳۵۸ تدوین شد که در آن جمهوری اسلامی به صورت یک حکومت دینی برمبنای ولایت فقیه، برپایهٔ تفسیر خاصی از فقه شیعه، قرار داشت. این قانون با همه‌پرسی به تصویب مردم رسید.[۱۹][۲۰] پس از انقلاب، سازمان‌های سیاسی که ایدئولوژی متفاوتی نسبت به حکومت مرکزی داشتند، سرکوب شدند. از جمله اتفاقات مرتبط با انقلاب ۱۳۵۷ رخدادهای دیگری چون گروگان‌گیری در سفارت آمریکا، حمله عراق به ایران و انقلاب فرهنگی ایران بود.

از جمله دلایل وقوع انقلاب آن بود که رویکرد حکومت پهلوی و به‌خصوص محمدرضا شاه در نوسازی جامعهٔ سنتی ایران به یک جامعهٔ مدرن از طریق مدرن‌گریِ آمرانه از بالا و ایجاد طبقهٔ متوسط با شکست مواجه شد، بنابراین طبقهٔ متوسطی به‌وجود آمد که به مخالفت با شاه برخاستند. استفاده از ابعاد سیاسی دین توسط برخی از مخالفان حکومت پهلوی و طرح تشیع انقلابی نیز مؤثر واقع شد. همچنین، حکومت ساختارهای میانجیِ کنترل‌کنندهٔ اجتماعی نظیر احزاب را تضعیف یا تخریب کرده بود و مانع از تشکیل جامعهٔ مدنی و سیاسی متعارف شده بود. به علاوه حکومت پهلوی دارای یک برنامهٔ اقتصادیِ بیش از حد جاه‌طلبانه بود که در دههٔ هفتاد میلادی تنگناها و کمبودهای اقتصادی و تورم را به همراه آورد. به تعبیری می‌توان انقلاب را تا حدی واکنشی محافظه‌کارانه به تلاش‌های غرب‌گرایانه و سکولاریزاسیون شاه مورد حمایت غرب،[۲۱] و واکنش نه‌چندان محافظه‌کارانه به بی‌عدالتی اجتماعی و ناتوانی‌های این حکومت دانست.[۲۲] بسیاری از ایرانیان شاه را وابسته و مدیون به یک قدرت غیرمسلمان غربی می‌دانستند که با ترویج فرهنگ غربی در حال آلوده کردن فرهنگ ایران بود. همچنین، حکومت پهلوی در میان معترضان فاسد و اهلِ بریز و بپاش دیده می‌شد.

پیشینه تاریخی

مخالفان محمد مصدق و شرکت‌کنندگان در کودتای ۲۸ مرداد، سوار بر تانک‌های «شِرمَن» ارتش شاهنشاهی

جنبش ملی شدن نفت و کودتای ۲۸ مرداد

برخی از محققان معتقدند در جستجوی ریشه اصلی انقلاب ۱۳۵۷ ایران، می‌توان به کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ بازگشت.[۲۳][۲۴][۲۵] پس از برکناری رضاشاه پهلوی توسط متفقین در هنگامه جنگ جهانی دوم، ایران در بین سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، طولانی‌ترین زمان فضای باز سیاسی در تاریخ معاصر را به خود دید. در این دوره روشنفکران و نه روحانیون، دست‌اندرکار بسیج و سازماندهی توده‌ها علیه ساختار قدرت بودند و سازمان‌های غیرمذهبی -نخست حزب توده و سپس جبهه ملی ایران به رهبری محمد مصدق- با موفقیت، طبقه متوسط و طبقه کارگر شهری را جذب کردند.[۲۶] در طی این دوران، مصدق به عنوان یک ملی‌گرای محبوب، خواستار اصلاح سیاست خارجی نادرست و خاتمه بخشیدن به اعطای امتیازهای عمده به ابرقدرت‌های خارجی شد.[۲۷] او به یاری تظاهرات‌های گسترده طبقه متوسط و همچنین اعتصابات بزرگ کارگری در بخش صنعت نفت ایران به سازماندهی حزب توده، توانست نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران را به عنوان اهرم فشاری بر حکومت، با موفقیت به پیش ببرد و تحت تأثیر شور و اشتیاق عمومی به نخست‌وزیری رسیده و حتی تسلط و اختیار محمدرضا پهلوی، شاه جوان ایران، بر ارتش شاهنشاهی ایران را به خطر افکند.

ملی شدن صنعت نفت برای انحصارات نفتی و امپراتوری بریتانیا ضربه‌ای جبران‌ناپذیر بود؛ به‌ویژه که این جنبش، می‌توانست به نیروی محرکه‌ای برای مردم دیگر کشورهای منطقه به منظور کسب حقوق خویش، تبدیل شود و بدین‌سان منفعت دیگر ابرقدرت وقت، ایالات متحده را نیز به مخاطره افکند. سرانجام بریتانیا توانست موافقت آمریکا را برای به راه‌اندازی یک کودتای نظامی علیه دولت مصدق به دست آورد. آمریکا به کمک نیروهای هوادار سلطنت در ارتش ایران و با پشتوانه دستگاه مذهبی (علما و روحانیون طراز اول و وعاظ و پیروان آن‌ها) و برخی از زمین‌داران و سیاست‌مداران محافظه‌کار، با کودتای ۲۸ مرداد دولت وی را سرنگون کرد.[۲۳][۲۸][۲۹]

این رویداد تأثیری به‌سزا و طولانی‌مدت بر فضای جامعه به جای گذاشت و در عصر گرایش‌های گوناگونی چون جمهوری‌خواهی، ملی‌گرایی، گرایش به سوسیالیسم و سیاست خارجی بی‌طرفانه، سلطنت پهلوی و ارتش در افکار عمومی به عنوان سرسپرده ابرقدرت‌های غربی، سرمایه‌داری و سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا (سیا) و بریتانیا (اینتلیجنت سرویس) شناسانده شدند. با وقوع کودتا، سازمان‌های سیاسی چون جبهه ملی و حزب توده سرکوب شده و اعضای آن‌ها به حبس‌های کوتاه یا بلندمدت و حتی اعدام محکوم شدند و علاوه بر بریتانیا، ایالات متحده نیز به عنوان دشمن جدید امپریالیستی ایران شناخته شد. از سوی دیگر، سرکوب نیروهای سکولار و غیرمذهبی، راه را برای پیدایش جنبش‌های جدید اسلامی هموار کرد.[۲۴]

تثبیت قدرت، نوسازی و توسعه اقتصادی

در دهه نخست پس از کودتای ۲۸ مرداد، محمدرضاشاه آنچه را که پس از برکناری پدرش، رها شده بود، ادامه داد. او با شتابِ هرچه بیشتر، سه ستون حافظ حکومت خویش، «ارتش»، «نظام حمایتی مالی دربار» و «دیوان‌سالاری» را گسترش داد و به یاری افزایش چشمگیر درآمد نفت، موفق شد تا رؤیای رضاشاه را در خصوص ایجاد یک ساختار دولتی عظیم، تحقق بخشد.[۳۰] شاه نخست رهبران کودتا را به مقام‌های کلیدی گمارد، کمک‌های مالی از آمریکا دریافت کرد و از همکاری‌های فنی سازمان اطلاعات اسرائیل (موساد) و آمریکا (سیا) و اف‌بی‌آی، پلیس فدرال آمریکا، برای تشکیل پلیس مخفی جدیدی در سال ۱۳۳۶، با عنوان ساواک (مخفف سازمان اطلاعات و امنیت کشور)، بهره برد.[۳۱][۳۲]

در باقی سال‌های دهه ۱۳۴۰، شاه همچون فرمانروایی خودکامه و متکی‌به‌نفس حکومت کرد و خود را پادشاهی اصلاح‌اندیش و متحدِ نزدیک آمریکا و غرب نشان داد.[۳۳] او با افزودن بر شمار نظامیان، بودجه سالانه ارتش و خرید تسلیحات بسیار، ارتش ایران را در سال ۱۳۵۵ به پنجمین نیروی نظامی بزرگ جهان تبدیل کرد.[۳۴] سازمان امنیتی خود، ساواک، را تا آن‌جا گسترش داد که می‌توانست به خبرچینی از بسیاری از افراد و سانسور رسانه‌های گروهی پرداخته و از هر شیوه‌ای از جمله شکنجه برای از بین بردن مخالفان استفاده کند.[۳۵]

سال‌های دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ همچنین شاهد توسعه اجتماعی-اقتصادی بود که بیشتر به‌واسطه درآمدهای روزافزون نفت میسر گشت. هم‌زمان با گسترش بندرها و راه‌ها، سدهای بزرگی در دزفول، کرج و مَنجیل بنا، و بیش از ۸۰۰ کیلومتر ریل راه‌آهن احداث شد که تهران را به شهرهای اصلی دیگر متصل می‌ساخت. ایران در سال‌های ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۵ شاهد «انقلاب صنعتی» کوچکی بود که در نتیجه آن، سهم تولید ناخالص ملی، شمار کارخانه‌ها و تولید برخی صنایع مادر، رشد یافت.[۳۶] توسعه در بخش منابع انسانی نیز افزایش شمار مدارس، درمانگاه‌ها، پرستاران و پزشکان را در پی داشت. رونق اقتصادی دهه ۴۰ به طرز شگفت‌آوری به سود بنیادهای مذهبی هم بود، چرا که در پی این رونق، بازاریان به عنوان متحد قدیمی روحانیت، امکان یافتند تا هزینه نهادهای پرشمار و روبه‌رشد مذهبی مانند مساجد، موقوفه‌ها، چند حسینیه و شش حوزه علمیه بزرگ را تأمین کنند و در اواسط دهه ۵۰، نهادهای مذهبی تا آن اندازه قدرت داشتند که شاید برای نخستین بار در تاریخ ایران می‌توانستند واعظانی را به‌طور منظم به محلات فقیرنشین شهری و روستاهای دورافتاده بفرستند.[۳۷]

تغییر ساختار اجتماعی

محمدرضاشاه به همراه علی امینی، نخست‌وزیر، و حسن ارسنجانی، وزیر کشاورزی، در حال اعطای سند مالکیت زمین‌ها به کشاورزان، به عنوان آغاز برنامه اصلاحات ارضی

اصلاحات ارضی

در سال‌های ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲، اقتصاد ایران که مبتنی بر کشاورزی بود، با بحران شدیدی روبه‌رو شد و ایران را به کمک‌های خارجی محتاج کرد. دولت وقت آمریکا، به ریاست جان اف. کِندی، پرداخت وام‌های آینده را به اجرای اصلاحات ارضی و لیبرالی، که آن را بهترین سد محافظ در برابر وقوع انقلاب کمونیستی می‌دانست، مشروط کرد. در نتیجه، شاه، علی امینی را که شخصی مورد اعتماد آمریکا بود، به مقام نخست‌وزیری رساند و وزیر کشاورزی امینی، حسن ارسنجانی، برنامه اصلاحات ارضی را با هدف از بین بردن اتکای ایران به کشاورزی و ایجاد طبقه کشاورزانِ مستقل به پیش برد.[۳۸][۳۹] هرچند اصلاحات ارضی از اقدامات دولت امینی بود، شاه پس از تعدیل آن، اصلاحات را ابتکار خود معرفی کرد و آن را در منشور شش‌ماده‌ایِ جنجال‌برانگیزِ خود، موسوم به «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و مردم»، منظور کرد. پنج ماده دیگر آن شاملِ ملی کردن جنگل‌ها، فروش کارخانه‌های دولتی به بخش خصوصی، سهیم شدن کارگران در سود کارخانه‌ها، اعطای حق رأی به زنان و ایجاد «سپاه دانش» می‌شد.[۴۰]

شاه گمان داشت که با اجرای اصلاحات ارضی، نه‌تنها حمایت آمریکا را به دست خواهد آورد، بلکه با از میان برداشتن نظام ارباب-رعیتی، دهقانان را نیز به جمع حامیان خود خواهد افزود.[۴۱]

چگونگی اجرا

هدف رسمی این بود که ایران تا پایان قرن بیستم در بین مدرن‌ترین کشورهای جهان قرار داشته باشد[۴۲]؛ اما در عمل، انقلاب سفید شاه، به نتیجه مطلوب شاه نرسید.[۴۳] شاه انقلاب سفید خود را به «بزرگ‌ترین نمایش تبلیغاتی‌ای که دنیا تاکنون دیده بود» تبدیل کرد.[۴۴] انجام این اصلاحات، نظام تولید ثروت طبقه اشراف را که از متحدان شاه بودند، دگرگون کرد. از سوی دیگر انقلاب سفید، شکاف میان مذهبی‌ها با شاه را گسترده کرد.[۴۵] در فاصله کمتر از یک دهه پس از کودتا، روابط شاه و روحانیون، مسالمت‌آمیز بود، ولی اتخاذ این طرح‌ها و همچنین به رسمیت شناختن دولت اسرائیل توسط حکومت وقت، به این دوره کوتاه از روابط حسنه شاه و علما پایان داد.[۴۶] از میان اصل‌های انقلاب سفید، اصلی که بیش از بقیه موجب تحریک و موضع‌گیری مخالفان مذهبی شد، اصل حق رأی زنان بود.[۴۷] در یک گزارش سازمان سیا آمده‌است که هر روز ایرانیانِ بیشتر و بیشتری اصلاحات موجود در این برنامه را رد می‌کنند.[۴۸]

مخالفان اصلاحات ارضی

مخالفان اصلی برنامه‌های اصلاحی شاه دو گروه قدرتمند بودند: جبهه ملی از سویی، و طبقه مذهبی و متحدان‌شان در بازار از سوی دیگر. جبهه ملی طی اعلامیه‌ای انقلاب سفید را «بازگشت به استبداد» دانست. علما نیز مخالف افزایش قدرت شاه، اصلاحات اراضی و اعطای حقوق مدنی به زنان بودند.[۴۹] حسین بروجردی، مرجع تقلید بانفوذ شیعه، فتوایی مبنی بر حرام بودن تصرف اراضی صادر کرد.[۵۰]

اولین فعالیت سیاسی خمینی و مطرح شدن او

در این زمان مخالف جدیدی به نام روح‌الله موسوی خمینی پیدا شد که در مدرسه معروف فیضیه قم به تدریس فلسفه و فقه می‌پرداخت. او سخنرانی‌های انتقادی خود را از سال ۱۳۴۱ آغاز کرده بود. خمینی علاوه بر اصلاحات ارضی و حق رأی زنان که توسط روحانیون دیگر مطرح می‌شد، نفوذ آمریکا در ایران و کاپیتولاسیون را مطرح کرد. اعتراضات مردم علیه طرح‌های شاه در خرداد ۱۳۴۲، در شهرهای بزرگ با سرکوبی خونین پایان یافت (قیام ۱۵ خرداد)، رهبران جبهه ملی دستگیر شدند، و خمینی به ترکیه تبعید شد و پس از چندی از آن‌جا به عراق رفت.[۵۱][۵۲][۵۳][۵۴] خمینی برخلاف اعضای جبهه ملی، کودتای ۲۸ مرداد و زیر پا نهادن مشروطیت توسط شاه را مطرح نکرد.[۵۵]

اثرات اصلاحات ارضی بر جامعه

اصلاحات ارضی و انقلاب سفید منجر به تنش‌های جدید در ساختار اجتماعی شد که مورد انتظار شاه نبود. اصلاحات ارضی به جای آن‌که رعایای رهاشده را متحد حکومت کند، تعداد زیادی از کشاورزان مستقل و کارگران را پدیدآورد که هیچ احساس وفاداری به شاه نداشتند. چنان‌که آبراهامیان می‌گوید: «انقلاب سفید برای پیش‌دستی در برابر انقلاب سرخ طراحی شده بود؛ اما به جای آن، راه را برای انقلاب اسلامی هموار کرد.»[۵۶] هرچند انقلاب سفید در پیشرفت اقتصادی و فناورانه ایران نقش‌آفرینی کرد، شکست برخی از برنامه‌های اصلاحات ارضی و فقدان نسبی اصلاحات دموکراتیک از عواملی بود که در افول شاه و وقوع انقلاب در سال ۱۳۵۷ مؤثر بود.[۵۷]

عوامل تنش و نارضایتی

فساد مالی

یکی از دلایل نارضایتی مردم، فساد مالی قدرتمندان نظام پهلوی بود.[۵۸] در سال ۱۳۵۷ فساد مالی به یکی از مسائل سیاسی عمده بدل شد و بخش اعظم انتقاد از شاه در مورد فعالیت‌های غیرقانونی اطرافیان او بود.[۵۹] عباس میلانی یکی از پایه‌های اصلی نارضایتی مردم را، فساد مالی قدرتمندان می‌داند. او می‌گوید هویدا برای متقاعد کردن شاه در محدود کردن فعالیت اقتصادی خاندان سلطنتی تلاش زیادی کرد.[۶۰]

ناکارآمدی ساختار اقتصادی کشور یکی از عوامل عمده فساد در دربار بود. مجریان طرح‌های دولتی برای حل مشکلات خود دست به پرداخت رشوه می‌زدند. در مدت کوتاهی «فساد چنان بالا گرفت که بسیاری از مقامات بالای دولتی، و بدتر از همه، اعضای خانواده سلطنتی را هم آلوده ساخت.»[۶۱] شرکت‌های بزرگ برای واردات، صادرات و تعامل با دولت نیاز به مجوز داشتند. مجوزهای دولتی فقط به تعداد معدودی از شرکت‌ها داده می‌شدند، به این بهانه که تولید کارخانجات بیش از اندازه نشود. برای گرفتن و نگاه داشتن یک مجوز نیاز بود که سران شرکت، با افراد بانفوذ در تهران رابطه برقرار کنند. در زمینه مجوزها و دیگر مسائل، روایت‌های معتبری در مورد مقامات بالا، همچون شاهدخت اشرف و پسرش شهرام وجود دارد؛ مثلاً این‌که این افراد بانفوذ، ۱۰ درصد یا بیشتر از یک شرکتِ نوبنیاد را به‌طور مجانی می‌گرفتند تا مجوز آن را تضمین کنند. این‌گونه اقدامات و دیگر انواع فساد به‌شدت قیمت فروش محصولات داخلی را افزایش می‌داد و در نتیجه بازار آن‌ها را در داخل و خارج محدود می‌کرد.[۶۲]

طبق یک ارزیابیِ داخلیِ سفارت انگلیس در ۷ اوت ۱۹۵۸، دست شاه، خانواده و دوستان او تنها از شاخه‌های اندکی از فعالیت‌های اقتصادی کوتاه مانده بود.[۶۳] سیا در گزارشی دربارهٔ فساد خاندان پهلوی می‌نویسد: «اخیراً رئیس یکی از بزرگ‌ترین بانک‌های ایران به یکی از مقامات سفارت گفته که چندی پیش، توجه شاه را به یکی از معاملات اشرف جلب کرده بود. گفته بود اگر جزئیات این معامله علنی شود، بازتاب منفی خواهد داشت. شاه به این گزارش توجهی نکرد. رئیس بانک می‌گفت اگر کسی دیگر، جز اشرف این کار را کرده بود، ده سال حبس می‌کشید».[۶۴] به گفته یک اقتصاددان معتبر غربی، در چند سال آخر سلطنت مقدار بسیار زیادی پول -احتمالا به اندازه ۲میلیارد دلار- مستقیماً از درآمدهای نفتی به حساب‌های مخفی خارج از کشور خاندان سلطنتی واریز شد. منابع غربی ثروت خانواده پهلوی در ایران و خارج را بین ۵ تا ۲۰ میلیارد دلار برآورد می‌کردند.[۶۵]

در آن زمان، افراد بسیاری در فسادهای مالی گسترده دست داشتند. از جمله این افراد می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  • اسدالله علم، که به گزارش دوستان خود او و افراد برجسته، در بسیاری از معاملات مشکوک شرکت داشت.
  • امیرهوشنگ دَوَلّو، که «سلطان خاویار» لقب گرفته بود.
  • از همه غریب‌تر و مرموزتر، کریم ایادی، که در گزارش‌های سفارت آمریکا، به عنوان «طبیب ویژه شاه» نام گرفته، اما در عین حال آمده که او در شرکت‌های متعدد، از قبیل شرکت نفت پارس، سهام داشته‌است. معمولاً بین ۱۵ تا ۴۰ درصد سهام این شرکت‌ها از آن او بوده‌است. او در این‌گونه موارد از اسامی مختلفی استفاده می‌کرد، و خود را «عبدالکریم»، «کریم» یا «ایادی» می‌خواند. تیمسار ایادی همچنین از حق انحصاری بهره‌برداری از میگوی خلیج فارس برخوردار بوده‌است. در گزارش دیگری، سازمان سیا ایادی را کانال اصلی فعالیت‌های اقتصادی شاه می‌داند و می‌افزاید که «زمانی حتی شایع بود که سهام شاه هم در شرکت ماهی‌گیری جنوب به اسم ایادی ثبت شده بود.»[۶۶]
  • هنگامی که شاه تصمیم گرفت، برای تشکیل دولت «وحدت ملی»، از شریف‌امامی استفاده کند، شایع بود که شریف‌امامی به فساد مالی متهم است. شاپور بختیار در دیداری با یکی از اعضای سفارت آمریکا، هشدار داده بود که: «دولت شریف‌امامی خود عمیقاً آغشته به همان فسادی‌ست که ظاهراً با آن مبارزه می‌کند.» بختیار در مورد فساد مالی شریف‌امامی اطلاعات دست اولی داشت. البته همه می‌دانستند که نخست‌وزیر کابینه «وحدت ملی» به «آقای پنج‌درصد» شهرت دارد، و وجه تسمیه لقبش را چنین توضیح می‌دادند که از بیش‌وکم تمامی قراردادهای دولتی، پنج‌درصد حق حساب می‌گرفت.[۶۷]
  • اردشیر زاهدی مدعی است که هویدا ۳۵۰هزار دلار برای مخارج شخصی شاهدخت اشرف به او پرداخته‌است. وی می‌گفت اشرف می‌خواست یکی از معشوقان خود را به جلسات سازمان ملل ببرد، و این معشوق گفته بود برای چنین سفری ۳۰۰هزار دلار می‌طلبد. در نهایت، به رغم مخالفت شدید زاهدی با پرداخت این مبلغ، هیئت دولت، با پرداخت آن موافقت کرد.[۶۸][۶۹]

خودکامگی و تزلزل در محمدرضا پهلوی

انتقادناپذیری شاه

گزارش سازمان سیا در ۸ اکتبر ۱۹۷۱ شاه را فردی «مجزا» می‌خواند که در محیط رسمی دربار و در وضعیت «نبود تأسف‌آور ارتباط از پایین به بالا» به سر می‌برد. هیچ‌یک از مقامات ایران جرأت نمی‌کنند اشتباه بودن کاری را به او گوشزد کنند.[۷۰] پس از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ حسین علاء، وزیر دربار، عده‌ای از رجال مجرب را جمع کرد و در مورد حادثه اخیر مشورت کردند. جمع شامل عبدالله انتظام، سپهبد مرتضی یزدان‌پناه، علی‌اصغر حکمت، محمدعلی وارسته، گلشائیان و چند نفر دیگر بود. آن‌ها نظر دادند که نخست‌وزیر وقت، اسدالله علم، تندروی کرده و بهتر است کنار رود، و برای تسکین هیجان مردم حکومتی تازه روی کار آید. این تصمیم به مذاق شاه خوش نیامد و با تشدّد و تغیّر به مقابله پرداخت. به گمان او اگر جمعی بنشینند و صلاح‌اندیشی کنند، به مفهوم این است که فکر خود را برتر از فکر شاه دانسته‌اند و می‌خواهند برای او تعیین تکلیف کنند. شاه، حسین علاء را از وزارت دربار و عبدالله انتظام را از ریاست شرکت نفت برکنار کرد.[۷۱]

شاه مستقیماً نیز بر مطبوعات نظارت می‌کرد و هیچ انتقادی را برنمی‌تابید. جهانگیر بهروز، از روزنامه آیندگان، پس از نوشتن مقاله‌ای در مورد وضع آزادی مطبوعات در ایران در سال ۱۳۵۰ به دستور شاه اخراج شد. داریوش همایون دوبار مورد غضب شاه قرار گرفت. یک‌بار به‌خاطر آن که «انقلاب سفید» را فرایندی اصلاحی خواند، و بار دوم وقتی تلویحاً از کیش شخصیت شاه انتقاد نمود.[۷۲]

اختیارات نامحدود شاه

دفتر اطلاعات و تحقیقات وزارت امورخارجه آمریکا در گزارش سال ۱۳۴۴ می‌گوید: «او فقط پادشاه نیست؛ در عمل، نخست‌وزیر و فرمانده کل نیروهای مسلح هم هست. تمام تصمیمات مهم دولت را یا خود اتخاذ می‌کند یا باید پیش از اجرا، به‌تصویب او برسد. هیچ انتصاب مهمی در کادر اداری ایران بی‌توافق او انجام نمی‌گیرد. ساواک را مستقیم در دست دارد. روابط خارجی را خود اداره می‌کند. انتصابات کادر دیپلماتیک با اوست. ترفیعات ارتش، از درجه سروانی به بالا، تنها با فرمان مستقیم اوست. طرح‌های اقتصادی از تقاضای اعتبار خارجی تا محل تأسیس کارخانه با تصمیم اوست. اداره دانشگاه‌ها در دست اوست. او تصمیم می‌گیرد چه کسانی به جرم فساد محاکمه خواهند شد. نمایندگان مجلس را برمی‌گزیند. تعیین میزان آزادی مخالفان در مجلس به‌عهدهٔ اوست. تصمیم نهایی در مورد لوایحی که به‌تصویب مجلسین می‌رسد نیز با اوست… پس از سرلشکر زاهدی، شاه تنها کسانی را به صدارت برگمارده که مطیع منویات ملوکانه بوده‌اند و هیچ‌کدام در میان تودهٔ مردم پایگاه مستقلی نداشتند».[۷۲]

شاه حکومت ابداعی خود را که اولین دموکراسی تک‌حزبی جهان بود از دموکراسی غرب برتر می‌دانست و از آن دفاع می‌کرد
روزنامه کیهان، به تاریخ ۲۳ مهرماه ۱۳۵۷، که گوشه‌ای از آرزوهای انقلابیون برای به دست آوردن آزادی را نشان می‌دهد.

نفی اهمیت دموکراسی برای جامعه

شاه مردم‌سالاری را برای ایران مناسب نمی‌دانست و آن را مانع توسعه کشور می‌دید. او اعتقاد داشت که یک حکومت استبدادی، مانند حکومت پدرش، برای کشور مفیدتر است.[۷۳] شاه حداقل در ۱۶ سال پایانی حکومت خود تصمیم‌گیرنده نهایی همه تصمیمات مهم بود.[۷۴]

راندن افراد بالیاقت و جذب افراد بله‌قربان‌گو

شاه می‌پنداشت هرکه مطیع‌تر باشد خلوص نیتش بیش‌تر، و عقیده‌اش به شخص وی زیادتر است.[۷۵] از همین روی، نخست‌وزیری افراد مستقل مثل مصدق، سپهبد زاهدی، حسین علاء و امینی را برنمی‌تابید؛ و به افرادی مثل اقبال، حسنعلی منصور و هویدا که بله‌قربان‌گو بودند علاقه داشت.[۷۶] او ترجیح می‌داد به جای تربیت ملتی لایق، عده‌ای سودجو و بی‌منزلت، هرچند درس‌خوانده و تحصیل‌کرده، را در پست‌های گوناگون بگمارد؛ به نحوی که چند تن از سرسپردگان او هر یک متجاوز از بیست شغل داشتند.[۷۷]

زوال تدریجی افراد لایق پیرامون شاه

به دلیل عدم اقبال شاه به افراد شایسته، به تدریج نسل سیاست‌مداران واقع‌گرا و لایق، نظیر اسدالله علم، منوچهر اقبال، محمد ساعد، ارنست پرون و ابراهیم حکیمی از میان رفت و حلقه مشاوران شاه به گروهی از بله‌قربان‌گوها محدود شد، که برای به عرض رساندن مطالب مورد علاقه شاه با یک‌دیگر رقابت می‌کردند. این مشاوران ناآگاهانه به دوری شاه از واقعیت‌ها و نزدیک شدن او به گرداب انقلاب کمک کردند.[۷۸]

رویکردهای فرهنگی

غرب‌گرایی و باستان‌گرایی حکومت پهلوی

باستان‌گرایی که از اواخر دوران قاجار در عرصه فرهنگی، اجتماع و سیاست جامعه ایرانی پدیدار گشت، در پی آن بود که با بازآفرینی و تجدید حیات سنت‌ها و عقیده‌های کهن و باستانی، نظم جدیدی را در تفکر اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بازتولید نماید و یک ایدئولوژی جدید بسازد. این ایدئولوژی در پی کم‌رنگ کردن و کنار زدن فرهنگ و مذهب شیعه و تفکیک دو دوره از تاریخ ایران، یعنی تاریخ باستان و تاریخ دوره اسلامی بود.[۷۹]

شاه و فرح در مناسبتهای گوناگون بر لزوم حفظ هویت ملی و دینی و عدم غربزدگی در جریان پیشرفت نیز تأکید می‌کردند

در زمان پادشاهی رضا پهلوی، همراه با اندیشه باستان‌گرایی ایرانی، اندیشه آریاگرایی و تأکید بر نژاد آریایی در ایران گسترش یافت.[۸۰][۸۱] به نظر آبراهامیان تأکید شدید رضاشاه بر هویت ایرانی بود؛ و این امر برای مردمی که مذهب هزار و چهارصد سال در زندگی آن‌ها رخنه کرده بود بسیار دشوار بود. با دستور وی عزاداری‌ها ممنوع اعلام شد و روحانیون خلع لباس شدند. در این دوره ملی‌گرایی رواج بسیار پیدا کرده بود، شاه خود به تخت جمشید می‌رفت برای فردوسی آرامگاه ساخت و برای هزاره فردوسی شاعران و اندیشمندان زیادی به ایران آورده شدند.[۸۲] رضاشاه کشف حجاب را با زور و اجبار انجام داد و ناگهان حق انتخاب را از زنان گرفت و هیچ روند جامعه‌پسندی برای این کار طی نشد. بخشی از زنان که مسن‌تر و سنتی بودند و احساس برهنگی می‌کردند، عملاً در خانه محبوس شدند.[۸۳] کشف حجاب و کشیدن چادر از سر زنان توسط مأموران شهربانی که در نتیجه صدها هزار زن که راضی به کشف حجاب نبودند، تا پس از تبعید وی در خانه ماندند. وی کشف حجاب را حتی به قیمت مرگ زنان نیز ادامه داد.[۸۴]

به‌نوشته استفانی کرونین، رضا شاه تحول در نظام قضایی ایران را آغاز کرد. در دوره پهلوی، علی اکبر داور به عنوان اولین رئیس دستگاه قضایی کشور برگزیده شد. او در این راه تحول شگرفی ایجاد نمود و بسیاری را به خارج فرستاد و پس از کسب دانش قضاوت به آن‌ها منصب داد. در این دوره قوانین قضایی کشور برای اولین بار بر اساس قوانین مدرن برپا شد و دست روحانیون از این سمت کوتاه شد و همچنین در بخش آموزش تمامی کتب درسی از ریشه و بن تغییر کرد.[۸۵]

در ابتدای دهه پنجاه خورشیدی، میلیون‌ها دلار برای برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران در تخت جمشید هزینه شد و بزرگ‌ترین اجتماع سران کشورهای جهان در آن‌جا برگزار شد.[۸۶] در سال ۱۳۵۴، شاه مبدأ تاریخ را به ۵۵۹ قبل از میلاد تغییر داد و گاه‌شماری شاهنشاهی را، تاریخ رسمی کشور اعلام کرد. دو سال بعد و در جریان انقلاب، گاه‌شماری هجری خورشیدی، گاه‌شماری رسمی کشور اعلام شد.[۸۷] برخی تحلیل‌گران، جایگزینی تقویم هجری قمری با گاه‌شماری شاهنشاهی را از اشتباهات بزرگ حکومت پهلوی می‌دانند. یرواند آبراهامیان، نویسنده کتاب «ایران بین دو انقلاب» معتقد است که «در دوران معاصر کمتر رژیمی در عالم یافت شده که چنان بی‌پروا تقویم مذهبی کشورش را مخدوش کند.» سید محمدرضا گلپایگانی از مراجع تقلید در روز سه‌شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۵۴ (فردای اعلام این خبر) طی تلگرافی به رؤسای مجلس‌ها و دولت، به تاریخ شاهنشاهی ایراد گرفت.[۸۸]
روح‌الله خمینی نیز شش ماه بعد از این تغییر، در پیام عید فطر ۱۳۵۵ به‌کارگیری تاریخ شاهنشاهی را حرام اعلام کرد و گفت: «کارشناسانی… برای تضعیف اسلام و محو اسم آن نغمه شوم تغییر مبدأ تاریخ را ساز کردند؛ این تغییر، هتک اسلام و مقدمه محو اسلام است، خدای نخواسته، استعمال آن بر عموم، حرام و پشتیبانی از ستمکار و ظالم، مخالف با اسلام عدالت‌خواه است…».[۸۹]

سیاست غرب‌گرایی محمدرضاشاه و مرتبط بودن با یک قدرت غربی (ایالات متحده آمریکا) با هویت مسلمان شیعی ایران تعارض داشت.[۹۰] سید حسین نصر تقابل فرهنگی میان فرنگی‌مآبی و تجددگرایی طبقات بالای جامعه با دیگر قشرها را از علل انقلاب می‌داند.[۹۱]

این باور که وی توسط متفقین به حکومت گماشته شده‌است و از سازمان سیا در ۱۹۵۳ برای بازگرداندنش به قدرت، یاری گرفته‌است، همگی باعث شد ایرانیان ملی‌گرا، چه مذهبی و چه سکولار،[۹۲] او را مهره غرب در نظر بگیرند.[۹۳][۹۴] به‌نوشته عباس میلانی، مخالفان شاه از هر فرصتی برای خوار و خفیف نشان دادن شاه نهایت استفاده را می‌کردند و حاضر به پذیرش هیچ پیشرفتی توسط شاه نبودند. برای مثال، نقش شاه در اوپک را سند دیگری بر «نوکری» امپریالیسم آمریکا توسط شاه عنوان می‌کردند. آنان این تئوری را پیشنهاد می‌کردند که قیمت بالای نفت، باری بر روی ژاپن و اروپا و به سود آمریکا است.[۹۵]

اندیشه غرب‌زدگی و هویت‌گرایی

از نخستین افرادی که طرحی از غرب‌ستیزی و هویت‌گرایی نوین ارائه داد سید فخرالدین شادمان بود. وی در کتاب تسخیر تمدن فرنگی به نقد انواع رویکردهای ایرانیان در قبال غرب پرداخت و مروّجان فرهنگ غربی را تحت عنوان «فکلی» پدیدارشناسی کرد.[۹۶] مهرزاد بروجردی جلال آل احمد، داریوش شایگان و رضا داوری را پیشگامان گفتمان غرب‌زدگی می‌داند. این افراد اندیشه‌های فلسفی در باب غرب‌زدگی را تفصیل و توضیح داده‌اند، دیدگاه‌های مختلف و گوناگون در این‌باره را گسترش داده‌اند و پاسخ غالب اندیشمندان ایران در دهه‌های هفتاد و هشتاد و نود میلادی در مواجهه با غرب را نشان داده‌اند.[۹۷]

مفهوم غرب‌زدگی را احمد فردید ابداع کرد و جلال آل احمد در کتاب غرب‌زدگی در سال ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲ به کار بست. این مفهوم ناظر به فقدان هویت ایرانی و غرب‌گرایی در میان روشنفکران بود. حمید دباشی معتقد است که در خلق گسترده واکنش‌های مثبت و منفی، و نیز در ایجاد ادبیاتی در مورد نقد اجتماعی ایران پیش از انقلاب، هیچ واژه‌ای همچون غرب‌زدگی برای درک این اوضاع و شرایط نمی‌تواند به ما کمک کند و غرب‌زدگی آل احمد ابزاری است که جوانان انقلابی را می‌توان با آن بازشناخت. احسان یارشاطر می‌گوید هیچ گفتمان دیگری در تاریخ جدید ایران چنین رواج چشمگیری نداشته‌است و هیچ گفتمان دیگری نیز همچنین موفقیتی نداشته‌است. این گفتمان حتی به عنوان یکی از اجزای اساسی نقد خمینی بر رژیم پهلوی دانسته می‌شود.[۹۸] صادق زیباکلام می‌گوید غرب ستیزی آل احمد را در طول تاریخ کشور جاودانه کرد. کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران جلال ادعانامه‌ای علیه غرب و علیه جریان روشنفکری است زیرا روشنفکران متمایل به غرب هستند و غرب‌ستیز نیستند.[۹۹]

احسان‬‫ نراقی‬ در سال ۱۳۵۳ کتاب ‫‬‫“غربت‬ ‫غرب”‬ را نوشت. در مقدمه مدعی شد ‫عنوان‬ ‫کتاب‬ را از کتاب ‫سهروردی‬ ‫–‬ ‫الغُربة‬ ‫الغَربیة‬ ‫‪ برداشته که البته محتوای کتاب زیاد به آن مربوط نمی‌شد و یک لیست یود از مجموعه مشکلات فرهنگی اجتماعی اقتصادی و زیست‌محیطی که غرب مدرن با آن مواجه شده بود. نراقی‬ ‫نوشت‪:‬‬‫“شرق‬ ‫و‬ ‫غرب‬ ‫در‬ ‫حقیقت‬ ‫اشاراتی‬ ‫است‬ ‫عرفانی‬ ‫‪. ‬‬ ‫‪. ‬‬ ‫‪. ‬‬‬ ‫شرق‬ جهان ‬‫نور‬ ‫و‬ ‫مظهر‬ ‫روشنایی‬ ‫و‬ ‫پایگاه‬ ‫فرشتگان‬ ‫مقرب‬ ‫الهی‬ ‫است‬ ‫در‬ ‫حالی‬ ‫که‬ غرب ‬‫جهان‬ ‫ظلمت‬ ‫و‬ ‫نشانه‬ ‫تاریکی‬ ‫است‪”. ‬‬ ‫‪‬[۱۰۰] او گفت ما کافیست اشتباهات غرب را مرتکب نشویم و در آن موقع فرهنگ ما همان پادفرهنگ غرب (فرهنگ ایده‌آل) است.[۱۰۱] نراقی در ۱۳۵۵ کتاب آنچه خود داشت را منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: قدرت تمدن غرب از غرقه شدن آن در «واقعیت» سرچشمه می‌گیرد. اما شکوه تاریخ شرق از درخشش لایزال «حقیقت» است. اکنون ما ناگزیریم که واقعیت غرب و حقیقت مشرق را در هم آمیزیم و یگانه کنیم.[۱۰۲]

‫‫شاعران‬ ‫چپ‌گرا‬ ‫مانند‬ ‫سیاوش‬ ‫کسرایی‪، ‬‬ ‫سعید‬ ‫سلطانپور‪، ‬‬ ‫نعمت‬ ‫میرزازاده‬ ‫و‬ خسرو‬‫گلسرخی‬ ‫در‬ ‫دهه‌های۴۰ و ۵۰ شمسی‬‬ ‫‫نوعی‬ ‫به‬ ‫مبارزه‬ ‫طلبیدن‬ ‫غرب‬ ‫از‬ ‫جانب‬ ‫شرق‬ را مطرح می‌کردند‪. ‬‬ نمونه آن‬ ‫شعر‬ “امریکا‪، ‬‬‫امریکا”‬ ‫از‬ ‫سیاوش‬ ‫کسرایی‬ است.[۱۰۳]

ابوالقاسم انجوی شیرازی در سال ۱۳۵۱ شرق‌شناسی را توطئه جهان غرب برای غارت گنجیه‌های ملی قلمداد می‌کرد که هدفش «تخریب و تضعیف فرهنگ غنی و پرثمر ایران» بود.[۱۰۴]

رضا براهنی در ۱۳۴۸ کتاب تاریخ مذکر را منتشر کرد و نوشت: «نظر اسلام از دیدگاه تاریخی، پدیده‌ای است اولا اصیل، ثانیاً تاریخی، ثالثاً ضد تاریخی و رابعاً دارای ارزش‌هایی است که از نظر تاریخی پایدار به نظر می‌آیند. خواننده به خوبی می‌داند که من از اسلام کنونی حرف نمی‌زنم؛ بلکه از صدر اسلام حرف می‌زنم.» (تاریخ مذکر، ص ۲۹)

علی رضا میبدی در فروردین ۱۳۵۲ نوشت که اسلام اگر سلاح نباشد، سپر است و تنها نقطه اتکا سنتی است که می‌تواند میان مسلمین شرقی پیوند ایجاد کند.[۱۰۵][۱۰۶]

داریوش شایگان کتاب آسیا در برابر غرب را نوشت. به گفته وی نیهیلیسم، تقدیر تمدن غربی است و تمدن‌های آسیایی نیز اسیر تقدیر غرب‌زدگی شده‌اند و از وضع خود آگاهی ندارند و در نتیجه دچار «توهم مضاعف» هستند. آن‌ها از یک سو در پی مهار تفکر تکنیکی غرب و از سوی دیگر حفظ هویت فرهنگی خود هستند. شایگان راه‌حل «هویت مشترک آسیایی» را در برابر تفکر غربی ارائه داد.[۱۰۷]

حرکت جامعه بسمت مذهب و رهبری مذهبی

پس از شهریور ۱۳۲۰ شاه جوان بخاطر تثبیت سلطنت خود به روحانیت شیعه تمایل پیدا کرد. او مرجعیت شیعه را از نجف به ایران انتقال داد و بسیاری از اقدامات پدرش را به درخواست آنها منحل کرد. شاه تلاش کرد از سیدابوالحسن اصفهانی، «پیام تبریک پادشاهی» دریافت کند. شاه از آیت‌الله بروجردی در بیمارستان عیادت می‌کرد. سید کاظم شریعتمداری در مقابله با «فرقه دموکرات آذربایجان» به شاه کمک کرد. سید احمد کسروی، نویسنده و پژوهشگر تاریخ توسط گروه «فدائیان اسلام» در سال ۱۳۲۴ ترور شد.[۱۰۸] سید حسین طباطبایی قمی، از نجف به نخست‌وزیر احمد قوام تلگراف زد و خواستار آزادی سریع ضاربان شد و نگرانی خودش را از عدم تقدیر دولت از شجاعت آنان بیان کرد. ضاربان بعد از محاکمه‌ای کوتاه آزاد شدند.[۱۰۹]

در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با توجه با اینکه در متمم قانون اساسی اصل یکم ترویج مذهب شیعه را وظیفه پادشاه دانسته بود و در ذهنیت علما، جمهوریت با سکولاریسم تداعی می‌شد و در ترکیه آتاتورک یک نظام سکولار ایجاد کرده بود و مصر هم بعد از کودتای نجیب و ناصر به همین راه می‌رفت و حکومت وهابی عربستان سعودی با تشیع مشکل داشت، روحانیت نمی‌خواست با شکست شاه تشیع یتیم شود و سکولاریسم رونق بگیرد. سید ابوالقاسم کاشانی با مصدق خصومت داشت و این را علنی نشان می‌داد. بروجردی از مصدق به علت بازگذاشتن دست توده‌ای‌ها کدورت داشت چون حزب در بین روحانیت نیز هم رخنه کرده بود و نیز مصدق را نسبت به مذهب بی قید می‌دانست. بروجردی او بعد از خروج شاه از ایران وقتی دید تغییر نظام جدی به نظر می‌رسد گفته بود: «مملکت شاه می‌خواهد.»[۱۱۰]

سر انجام در روز ۲۸ مرداد سید ابوالقاسم کاشانی و سید محمد بهبهانی (فرزند سید عبدالله بهبهانی) که دشمن سرسخت مصدق و همواره به جاسوسی برای سازمان‌های آمریکا و بریتانیا و دریافت پول متهم بوده‌اند. افرادی چون شعبان جعفری و طیب حاج‌رضایی را به طرفداری از شاه به خیابان‌ها آوردند.[۱۱۱]

در مدت دو دهه حکومت ارتباط خوبی با مذهبیون داشت تا اینکه در آغاز دهه ۱۳۴۰ شاه تصمیم گرفت برای ترقی کشور اصلاحات کند. تکنوکرات‌ها دستگاه اداری را دردست گرفتند و برنامه اتحاد برای ترقی کندی به روایت ایرانی، انقلاب سفید پس از همه‌پرسی به اجرا درآمد و با مخالفت سخت روحانیت روبرو شد. قیام خرداد ۱۳۴۲ چهار ماه پس از همه‌پرسی ششم بهمن روی داد. اسدالله علم، نخست‌وزیر، بر آن پیروز شد ولی شاه روش دودلانه خود را تغییر نداد. باز امتیاز دادن‌ها و دلجوئی‌ها ادامه یافت. نفوذ اسلامی‌ها در ۱۵ ساله بعدی روزافزون بود. شمار مسجدها بنا به پژوهش عباس میلانی از ۲۰۰ در ۱۳۲۰ به ۵۰هزار در ۱۳۵۷ رسید که به یاری هزاران صندوق قرض الحسنه و هیئت مذهبی و مدارس اسلامی بزرگ‌ترین شبکه تشکیلاتی را در اختیار تند روترین عناصر مذهبی قرار دادند ــ همه با کمک حکومت. اسلامی‌ها از دربار تا وزارت آموزش و پرورش همه جا رخنه کردند. حتی تا هفته‌های آخر رژیم بسیاری در هیئت وزیران و ساواک، آخوندها را به چشم متحدان بالقوه در برابر خطر کمونیست‌ها و چریک‌ها می‌دیدند و عملاً در اختیار فعالیت‌های انقلابی آنان بودند.[۱۱۲]

فروغ فرخزاد در دهه ۱۳۴۰ در قصیده ای گفت: .... کسی می‌آید… و مثل آن کسی است که باید باشد و قدش از درخت‌های خانه معمار هم بلندتر است … صورتش از صورت امام زمان هم روشن‌تر … مادر در اول نماز و در آخر نماز صدایش می‌کند … یا قاضی القضات یا حاجت الحاجات است … و می‌تواند کاری کند که لامپ الله دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان روشن شود…"

نعمت میرزازاده (م. آزرم) در ۱۳۴۴ در قصیده «به نام تو سوگند» برای اولین بار خمینی را «امام» نامید: ای ز وطن دور ای امام خمینی - ای تو علی را یگانه پور همانند او در سال ۱۳۴۹ در قصیده «رهبر برگزیده» گفت: الا ای امام بحق برگزیده … الا ای تو اسلام را نور دیده… تویی آن که اسلام بالیده از تو به گیتی که اینک نگر این پدیده … امام بحق ای خمینی! که ایران تو را چند سالی ست دوری کشیده…

شاه در ۲۴ مرداد ۱۳۵۰ فرمان تأسیس “سپاه دین” را صادر کرد.[۱۱۳]

مجاهدین خلق که در خرداد ۱۳۴۴ تأسیس شده بود[۱۱۴] در ابتدا اسلامی بود ولی بتدریج شروع به مخلوط کردن ایدیولوژی مارکسیسم با اسلام کرد. و در اوایل دهه ۵۰ شمسی شاه با پدیده ای بنام مارکسیست اسلامی مواجه شد.[۱۱۵]

خسرو گلسرخی در دفاعیاتش در بهمن ۱۳۵۲ گفت: «من که یک مارکسیست- لنینیست هستم برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آن گاه به سوسیالیسم رسیدم.» علی اصغر حاج سید جوادی نوشت: «امام می‌آید، با صدای نوح، با طیلسان و تیشهٔ ابراهیم، با عصای موسی، با هیئت صمیمی عیسی و با کتاب محمد. دشت‌های سرخ شقایق را می‌پیماید و خطبه‌های رهایی انسان را فریاد می‌کند. وقتی امام بیاید، دیگر کسی دروغ نمی‌گوید، دیگر کسی به خانهٔ خود قفل هم نمی‌زند، دیگر کسی به باج‌گزاران باجی نمی‌دهد، مردم برادر هم می‌شوند و نان شادیشان را با یکدیگر به عدل و صداقت تقسیم می‌کنند، دیگر صفی وجود نخواهد داشت، صف‌های نان و گوشت، صف‌های نفت و بنزین، صف‌های مالیات، صف‌های نام‌نویسی برای استعمار. و صبح بیداری و بهار آزادی لبخند می‌زند. باید امام بیاید تا حق به‌جای خود بنشیند، و باطل و خیانت و نفرت در روزگار نماند.»[۱۱۶]

شاه در کتاب پاسخ به تاریخ از اینهم فراتر رفته و برداشت خود از اسلام را دقیق و مستند به متون معتبر دانست، و برداشت خمینی و برخی روحانیون دیگر را تفسیری برای اغراض آنها دانست. او نص صریح قرآن و روح و معنویت اسلام را مخالف با کینه و نفرت و انتقام و آدمکشی و غارت و دزدی و مساوی با عدل و انصاف دانست و انقلاب شاه و ملت را که برای تحقق عدالت اجتماعی و مشارکت ملی بنیان نهاده شد، ملهم از اصول اسلام دانست.[۱۱۷]

شوک نفتی و تنش‌های اقتصادی

افزایش درآمد نفت ایران به ۲۰ میلیارد دلار در سال ۱۳۵۳ (۲۰ برابر درآمد نفت در سال ۱۳۴۹). پیش‌بینی می‌شد درآمد نفت ایران در سال ۱۳۵۶ به یکصد میلیارد دلار برسد. که تقریباً مترادف با درآمد هزار میلیارد دلار در ۲۰۲۳ میلادی است.

دو روایت از رشد اقتصادی ایران پس از سال ۱۳۴۱ وجود دارد. طبق روایت متکی به آمارهای رسمی برنامه عمرانی سوم بین سال‌های ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۶ با بودجه ۲٬۷ میلیارد دلار اجرا شد.[۱۱۸] برنامه عمرانی چهارم بین سال‌های ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۱ با بودجه ۶٬۷ میلیارد دلار اجرا شد و رشد اقتصادی به سالانه ۱۵٪ رسید که با رشد اقتصادی سنگاپور و کره جنوبی برابری می‌کرد.[۱۱۹] برنامه عمرانی پنجم بین سال‌های ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۶ با اختصاص بودجه ۵۵ میلیارد دلار تدوین شد و رشد اقتصادی برنامه‌ریزی‌شده بیش از ۲۶٪ پیش‌بینی شده بود. در نتیجه، درآمد ناخالص ملی از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۵۶ سیزده برابر شد و درآمد سرانه هشت برابر افزایش پیدا کرد.[۱۲۰]

اما به‌روایت منتقدان سیاست اقتصادی آن دوره اقتصاد ایران در فاصله ده‌ساله ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۲ طی برنامه‌های عمرانی سوم و چهارم، با نرخ رشد ۱۱٫۵ درصد میانگین سالانه و نرخ تورم تک‌رقمی ۲٫۶ درصد میانگین سالانه، دارای یکی از بیشترین رشدها در میان کشورهای جهان بود و حجم اقتصاد ایران ظرف ده سال چهار برابر شد.[۱۲۱] این امر موجب تمایل به افزایش پروژه‌های عمرانی در دولت هویدا در دهه پنجاه شمسی گردید، در حالی که سازمان برنامه مخالف این رویکرد بود. نهایتاً، پس از افزایش شدید درآمدهای نفتی در سال‌های ۱۳۵۲ و ۱۳۵۳ در پی افزایش قیمت جهانی نفت در اثر جنگ اعراب و اسرائیل، محمدرضا شاه به‌روایتی به اصلاح برنامه عمرانی پنجم برای گسترش پروژه‌های عمرانی تن در داد و به روایت دیگر خود آن را تشویق کرد.[۱۲۲] در پی آن حجم سرمایه‌گذاری‌های برنامه پنجم نسبت به برنامه چهارم شش برابر شد و حجم هزینه‌های بخش عمومی نیز افزایش یافت. این موضوع فراتر از توان اقتصاد ایران بود و سبب شد اقتصاد کلان دچار عارضه بیماری هلندی شود. بدین ترتیب، دولت بزرگی ایجاد شد که برای تأمین هزینه‌های خود به‌شدت دچار وابستگی به درآمدهای نفتی بود. نرخ تورم از سال ۱۳۵۲ دورقمی شد و در سال ۱۳۵۶، یعنی سال آخر برنامه عمرانی پنجم، به ۲۴٫۹ درصد رسید. دولت برای کنترل تورم اقدام به واردات ارزان با استفاده از نرخ ارز پایین کرد و سیاست کنترل قیمت و مقابله با گران‌فروشی را اتخاذ کرد. این سیاست به تولید داخل آسیب زد و فعّالان اقتصادی ناراضی شدند. در نهایت نرخ رشد دوره برنامه پنجم به ۷٫۶ درصد افت کرد که نصف رشد برنامه چهارم بود و همچنین نرخ رشد بهره‌وری هم به ۴٫۱ افت کرد.[۱۲۱] و تورم نیز از ۲٫۶ به ۲۴٫۹ درصد رسید و شاخص هزینه‌های زندگی طبقه متوسط و پایین‌شهری دو برابر شد. طبق آمارِ سازمانِ برنامه شاخصِ هزینه زندگی از عدد ۱۰۰ در سال ۱۳۴۹ به عدد ۱۲۶ در سال ۱۳۵۳، ۱۶۰ در سال ۱۳۵۴ و نهایتاً ۱۹۰ در سال ۱۳۵۵ رسید. این افزایش به‌خصوص برای هزینه خوراک و مسکن در شهرها بیشتر بود. به گزارش اکونومیست در سال ۱۳۵۵، هزینه اجاره مسکن برای یک خانوار طبقه متوسط طی پنج سال ۳۰۰ درصد افزایش داشته‌است و هزینه مسکن تا پنجاه درصد درآمد سالانه آن‌ها را در بر می‌گرفته‌است.[۱۲۳] برای کنترل این وضعیت دولت جمشید آموزگار در سال ۱۳۵۶ سیاست ریاضت اقتصادی را اتخاذ کرد که نارضایتی عمومی را دامن زد و در گرایش مردم به سوی انقلاب ۱۳۵۷ مؤثر بود.[۱۲۴]

البته این درست است که مقادیر زیادی از این پول‌ها در جاهایی هدر رفته‌است؛ همچون ول‌خرجی‌های خانواده سلطنتی، کاغذبازی اداری، فساد تمام‌عیار، تأسیسات هسته‌ای و خرید سلاح‌هایی که حتی برای خیلی از کشورهای عضو ناتو هم بسیار گران محسوب می‌شدند؛ ولی این هم درست است که مقادیر بیشتری هم به‌طور کارا وارد اقتصاد شد؛ چه به‌طور مستقیم و از طریق یارانه‌های دولتی و بانک صنعت و معدن ایران که وام‌های کم‌بهره به کارآفرینان خصوصی می‌پرداخت و چه به‌طور مستقیم از طریق برنامه‌های بودجه سالیانه.[۱۲۵] به گفته نیکی کدی در ابتدا همه درآمدهای نفتی قرار بود به سازمان برنامه‌ریزی برود ولی به دلیل فساد خاص و سوءمدیریت، سهم فزاینده‌ای از درآمدهای نفتی صرف مخارج عمومی شد به گونه‌ای که سهم سازمان برنامه‌ریزی به ۵۵ درصد رسید.[۱۲۶]

عدم توجه شاه به نظرات کارشناسان اقتصادی

ببینید: همایش اقتصادی ۱۳۵۳ گاجره

ببینید: همایش اقتصادی ۱۳۵۳ رامسر

ببینید: بیماری هلندی اقتصاد ایران (۱۳۵۳ تا ۱۳۵۶)

همایشهای اقتصادی گاجره و رامسر

افزایش درآمد نفت باعث شد که شاه در سال ۱۳۵۲ ناگهان اعلام کرد برای افزایش سرعت ترقی کشور باید در برنامه پنجم توسعه (۱۳۵۱–۱۳۵۶) تغییرات صورت بگیرد و بودجه آن افزایش یابد. همایش اقتصادی گاجره در ۲۹–۳۱ تیرماه ۱۳۵۳ اقتصاد دانان به تندی نظرات خود را گفتند و این کار را اشتباه دانستند. در همایش اقتصادی رامسر (۱۰–۱۳ مرداد ۱۳۵۳) شاه تصمیم خود را گرفته بود و تجدید نظر در برنامه پنجم انجام شد. در نخستین روز کنفرانس رامسر هویدا به تمجید از نظرات شاه بسنده کرد سپس عبدالمجید مجیدی گفت از آنجا که آینده قابل پیش‌بینی نیست (درآمد نفت ممکن است کم شود) و نیز فلسفه انقلاب شاه و ملت در توجه به بخش خصوصی (که ممکن است در اثر سرمایه‌گذاری زیاد دولت در تنگنا قرار گیرد) مصرف همه درآمدهای نفت به صلاح نیست.[۱۲۷]

در روز دوم کنفرانس شاه که سخنران اصلی بود اقدام به سردادن شعارهایی کرد تا مصرف درآمدهای نفتی را موجه جلوه دهد. از جمله: باید بیشتر کار کنیم؛ لزوم وجدان داشتن در پرداخت مالیات؛ سرمایه‌گذاری در انرژی اتمی؛ و مبارزه با فساد. وی همچنین برخی از نظرات کارشناسان را پذیرفته بود مثل این‌که بخشی از درآمد نفت را در خارج از کشور سرمایه‌گذاری کند یا به کشورهای دیگر وام بدهد.[۱۲۸]

در روز سوم نیز شاه با بیان تعداد دیگری از ایده‌آل‌های خود برای ایران در برابر نظر کارشناسان گفت: انتظار سفت کردن کمربندها را نداریم.[۱۲۹]

تزریق پولهای نفتی و فشار بر زیرساختهای کشور

حجم مالی برنامه تجدیدنظر شده پنجم دو برابر حجم مالی برنامه اول، دوم، سوم و چهارم ایران بود. در نتیجه به زیربناها فشار آمد. بندرها ظرفیت نداشتند. کشتی‌های خارجی معطل می‌شدند. شبکه راه‌های ایران برای حجم معینی انتقال کالا طراحی شده بود. کامیون‌هایی که از بندرعباس و از بندرشاپور و خرمشهر می‌آمدند، جاده‌ها را از بین بردند. کامیون به اندازه کافی نبود. وقتی از آمریکا کامیون وارد کردند راننده به اندازه کافی نبود. از کره جنوبی تعدادی راننده آوردند باز هم کافی نبود. مصرف برق در سال ۵۶، موجب شده بود که در تابستان هر روز شش ساعت برق برود. برق می‌رفت، آب می‌رفت. شاه در آن ظرف‌های محدود منابع مالی زیادی تزریق کرد و زیربناها ایستادند و پیش‌بینی کنستانتین مژلومیان درست از آب درآمد.[۱۳۰][۱۲۷]

از بین بردن اهرم‌های کنترل بودجه و سقوط اقتصاد

قبلاً سازمان برنامه و وزارت اقتصاد یا بانک مرکزی تحقیق می‌کردند و از روش خرج کردن بودجه بازخورد می‌گرفتند ولی بعد از این‌که در برنامه پنجم پول اضافی تزریق شد می‌خواستند این پول به‌سرعت خرج بشود و عامل محدود کننده ای روی آن نباشد. بانک‌ها به‌طور نامعقولی به هر کس وام می‌دادند. مسئولیّت وجود نداشت. از ابتدای ۱۳۵۶ کنترل مالی و پولی از دست مقامات ایرانی خارج شده بود انگار یک توطئه وجود دارد. حتی شرکت‌های دولتی که هشتاد درصد منابع سازمان برنامه را می‌گرفتند مسئولیّتی نشان نمی‌دادند و حساب و کتاب صحیحی نداشتند.[۱۳۱]

در تابستان ۱۳۵۵ جلسه‌ای با حضور شاه، هویدا، صفی اصفیا، هوشنگ انصاری، وزیر امور اقتصادی و دارایی، حسنعلی مهران، رئیس بانک مرکزی و عبدالمجید مجیدی، رئیس‌سازمان برنامه و بودجه برگزار می‌شود. شاه مغموم و افسرده بود و پرسید: چطور شد یک دفعه به این وضعیت افتادیم؟... همه ساکت بودند. مجیدی گفت: «... ما وضع مردم دهی را داشتیم که زندگی خوشی داشتند ولی خشکسالی بود و آب برای کشاورزی نداشتند. آرزو کردند باران بیاید. یک‌وقت آن‌قدر باران آمد که سیل زد خانه و زندگی آن‌ها را خراب کرد. آدم‌ها زنده ماندند ولی معیشت‌شان به هم ریخت. ما به خوشی زندگی می‌کردیم. پول بیشتری دل‌مان می‌خواست که مملکت را بسازیم. درآمد نفت مثل سیلی بود که زندگی ما را شست و رفت… .» شاه ناراحت شد و جلسه را ترک کرد.[۱۳۲]

انسداد سیاسی و نارضایتی‌های اجتماعی

عدم همگامی توسعه سیاسی با توسعه اقتصادی-اجتماعی

توسعه اجتماعی-اقتصادی در زمان محمدرضاشاه با اتکا به افزایش درآمد نفتی ممکن شد. با چهار برابر شدن قیمت نفت در سال‌های ۱۹۷۵–۱۹۷۶ درآمد نفتی ایران به رقم ۲۰ میلیارد دلار رسید.[۱۳۳] با وجود آن‌که شاه در حوزه اقتصادی-اجتماعی نوسازی کرد و در نتیجه طبقه متوسطِ جدید و طبقه کارگرِ صنعتی را گسترش داد، ولی نتوانست در حوزه سیاسی دست به نوسازی زند.[۱۳۴] در واقع، با توسعه و مدرن‌سازی کشور، شمار دو گروهی که در بین سال‌های ۱۳۲۰–۱۳۳۲ (پیش از کودتا) مخالفان اصلی حکومت پهلوی محسوب می‌شدند، یعنی کارگران شهری و روشنفکران به چهار برابر رسید. اقشاری که منع کردن آن‌ها از داشتن نهادها و ابزارهای سیاسی سابق خود، چون اتحادیه‌های کارگری، روزنامه‌های مستقل و احزاب سیاسی، بر شدت مخالفتشان افزوده بود. برنامه اصلاحات ارضی، کشت تجاری را رونق بخشید و بر شمار دهقانان صاحب‌زمین، بسیار افزود، اما مقدار زمین اعطاشده به بیشتر آنان، برای راه‌اندازی کار مستقل کشاورزی، کافی نبود. این امر، لشکری از کشاورزان مستقل و مزدبگیران فاقد زمین به وجود آورد که به‌آسانی می‌توانستند کانون‌های سیاسی نامنسجمی را تشکیل دهند.[۱۳۵][۱۳۶]

گرایش‌های خودکامانه محمدرضاشاه قانون اساسی مشروطه را نقض کرد،[۱۳۷][۱۳۸] و مخالفان توسط نیروهای امنیتی مثل ساواک سرکوب شدند.[۱۳۹] عدم تحمل هرگونه انتقاد به شاه و سیاست‌هایش پس از کودتای ۲۸ مرداد، موجب رادیکال شدن مخالفان حکومت و سوق دادن آن‌ها از رویکرد انتقادی و اصلاحی به رویکرد انقلابی شد. مهدی بازرگان در جلسه محاکمه سران نهضت آزادی خطاب به دادگاه گفت: «ما، آخرین کسانی هستیم که از راه قانون اساسی به مبارزه سیاسی برخاسته‌ایم. ما، از رئیس دادگاه انتظار داریم این «نکته» را به بالاتری‌ها بگویند.»[۱۴۰][۱۴۱] شاه دربرابر سؤال رسانه‌های غربی در مورد زندانیان سیاسی و شکنجه، عنوان می‌کرد که در ایران زندانی سیاسی وجود ندارد و فقط جنایت‌کاران در زندان هستند.[۱۴۲]

شاه می‌کوشید با درآمدهای نفتی، کشور را مدرن کند. ولی تلاشی برای توسعهٔ سیاسی صورت نمی‌گرفت. نه‌تنها ایجاد فضای باز سیاسی برای نیروهای مختلف اجتماعی و ایجاد پیوند میان رژیم و طبقات جدید مثل طبقهٔ متوسط شهری صورت نمی‌گرفت، بلکه سرکوب مخالفان در دستور کار بود. رژیم، تحولات ساختاری اجتماعی- اقتصادی ازجمله افزایش شهرنشینی و تکوین طبقه متوسط مدرن، و پیامدهای افزایش معنادار تعداد دانش‌آموزان و دانشجویان و فارغ‌التحصیلان دانشگاه را درک نمی‌کرد. اسدالله علم، در خاطرات خود می‌نویسد: «مردم خواهان چیزی بیش از رفاه اقتصادی هستند؛ آنان خواهان عدالت، هماهنگی اجتماعی و حق اظهارنظر کردن در امور سیاسی هستند. چرا ما سعی نمی‌کنیم تا این خواست‌ها را برآورده سازیم؟ من نگرانم، بسیار نگران».[۱۴۳]

افزایش اختلاف طبقاتی

شیوه توسعه اقتصادی بر اختلاف طبقاتی افزود که در تهران پایتخت ایران، بسیار بارز بود. هرچند سطح زندگی خانواده‌هایی که به آپارتمان‌های مدرن، مزایای اجتماعی و همچنین کالاهای مصرفی جدید دسترسی داشتند، بهبود یافت، ولی گسترش حلبی‌آبادها، ترافیک و آلودگی هوا، کیفیت زندگی بیشتر خانوارها را به سطح نازل‌تری رساند. ۴۲ درصد خانوارهای تهرانی، فاقد مسکن مناسب بودند و در حالی‌که برخی ثروتمندان در قصرهای شمال شهر به سر می‌بردند، تهی‌دستان در حلبی‌آبادها و زاغه‌های اطراف شهر زندگی می‌کردند.[۱۴۴][۱۴۵] این زاغه‌نشینان، مهاجران روستایی فقیری بودند که با مشقت فراوان، از راه عملگی، بنایی، تکدی‌گری و دست‌فروشی امرار معاش می‌کردند. «سان‌کولوت‌ها» یا پابرهنه‌های انقلاب سال ۱۳۵۷، همین افراد بودند که بعدها به «مستضعفین» مشهور شدند.[الف][۱۴۶] این شکاف بین پایتخت و شهرهای دیگر استان‌ها نیز به‌روشنی قابل‌مشاهده بود و برای نمونه در حالی‌که ساکنان تهران از فرصت دست‌یابی بهتر به آموزش، امکانات بهداشتی، رسانه‌ها، شغل و درآمد برخوردار بودند، ۹۶ درصد روستاییان، برق در اختیار نداشتند.[۱۴۷]

افزایش توقعات مردم

عامل دیگر افزایش تنش‌ها این بود که با پنج برابر شدن ناگهانی درآمدهای نفتی، انتظارات مردم بالا رفت و در نتیجه شکاف میان‌وعده‌ها، ادعاها و دستاوردهای رژیم از یک سو و انتظارات تحقق‌نیافته جامعه از سوی دیگر، عمیق‌تر شد. اگرچه در سایه برنامه‌های رفاه اجتماعی، پیشرفت‌های چشمگیری در بخش‌های بهداشت و نظام آموزشی به دست آمد، ایران همچنان بدترین نسبت‌های آماری را در میزان مرگ‌ومیر کودکان، امکانات رفاهی و نیز میزان افراد دارای تحصیلات عادی، در بین کشورهای خاورمیانه داشت.[۱۴۸][۱۴۹]

نقش ساواک در ایجاد حس خفقان در مردم

ساواک هر سال در حال گسترش بود و نفوذ خود را افزایش می‌داد. در عین حال بنظر میآید ساواک تمایل داشت به مردم القا کند که بیش از توان واقعی خود بر زندگی آنها نظارت دارد. تا جایی که از نظر کارمندان ادارات همه تلفنهای آنها حتی تماسهای داخلی اداری آنها در حال شنود بود. این باعث یک حس عمومی در بین مردم شده بود که سازمان امنیت دایماً آنها را تحت نظر دارد و

گرفتار خفقان عمومی هستند.[۱۵۰] ساواک گاه حتی جلوی انتشار کتاب‌هایی که بارها چاپ شده بود را می‌گرفت و از انتشار نمایشنامه‌هایی مانند «هملت» یا «مکبث» فقط به این دلیل که در آنها، شاه یا شاهزاده‌ای کشته می‌شد، جلوگیری می‌کرد.[۷۲]

نقش شایعات

ببینید: شایعات در ایران

بسیاری از ایرانیان شاه را — اگر نه یک عروسک خیمه‌شب‌بازی — مدیون به یک قدرت غیرمسلمان غربی (ایالات متحده آمریکا) می‌پنداشتند[۹۳][۹۴] که فرهنگش داشت فرهنگ ایران را آلوده می‌کرد. حکومت شاه سرکوبگر، بی‌رحم،[۱۵۱][۱۵۲] فاسد و اهل بریز و بپاش دیده می‌شد؛[۱۵۱][۱۵۳] همچنین از ناتوانی‌های کارکردی ابتدایی رنج می‌برد — یک برنامه اقتصادیِ بیش از حد جاه‌طلبانه که تنگناها و کمبودهای اقتصادی و تورم را به همراه می‌آورد.[۱۵۴]

مخالفان این ادعای عجیب را مطرح می‌ساختند که در ایران «صدها هزار» زندانی سیاسی وجود دارد در حالی که تعداد واقعی زندانیان سیاسی چیزی نزدیک به ۴٬۰۰۰ نفر بود. یا ادعا می‌کردند که هزاران نفر زیر شکنجه ساواک کشته شده‌اند، در صورتی که تعداد واقعی افرادی که در طول ۳۷ سال سلطنت محمدرضا به‌خاطر جرایم سیاسی اعدام شدند حدود ۱٬۵۰۰ نفر بود. هرچند این رقم هنوز رقم بالایی است، اما کمتر از ارقامی است که توسط مخالفان پیشنهاد می‌شد.[۱۵۵]

در ۱۷ دی ۱۳۴۶ غلامرضا تختی، در هتل اتلانتیس فوت کرد. به‌گفتهٔ بابک تختی جلال آل احمد شایع کرد که او را ساواک کشته‌است.[۱۵۶] در ۹ شهریور ۴۷ صمد بهرنگی در رودخانه ارسباران غرق شد. جلال آل احمد شایع کرد که صمد را ساواک کشته‌است.[۱۵۷][۱۵۸] در ۱۸ شهریور ۴۸ جلال آل احمد درگذشت. شمس‌آل‌احمد، برادر جلال، شایع کرد که جلال را ساواک کشته‌است.[۱۵۹]

در ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ دکتر علی شریعتی در انگلستان درگذشت. با اینکه پس از کالبدشکافی دلیل رسمی مرگ وی انسداد شرائین اعلام شد؛ مرگ وی توسط برخی مشکوک دانسته شد[۱۶۰] احمد اشرف می‌نویسد شریعتی بر اثر سکته قلبی درگذشت ولی مخالفان شاه، ساواک را مقصر قلمداد کردند.[۱۶۱] هوشنگ شهابی می‌نویسد که پیروانش تمایل داشتند دربارهٔ مرگش افسانه‌سازی کنند.[۱۶۲] اعضای خانواده او این شایعه را تکذیب کردند.[۱۶۳]

مخالفان حکومت پهلوی

با وقوع کودتای ۱۳۳۲، بر حیات سیاسی ایران، پرده‌ای آهنین کشیده شد که رهبران مخالفان و احزاب سیاسی را از پایگاه اجتماعی خود و توده مردم جدا کرد. این پرده آهنین به‌ظاهر تنش‌های اجتماعی و مخالفت‌های سازمان‌یافته را پنهان نمود، اما بی‌گمان در نابودی و محو آن‌ها ناکام ماند. بررسی مطبوعات زیرزمینی، نسل جوانی از روشنفکران را نشان می‌داد که ضمن توجه به نظریات و تاکتیک‌های پیشینیان، با کامیابی سرگرم طرح و تدوین اندیشه‌های جدید در مطابقت با فرهنگ شیعی خود بودند.[۱۶۴] دانشجویان به عنوان یک عامل مهم از عوامل وقوع انقلاب ۱۳۵۷، هر سال در شانزده آذرماه اعتصاب‌های دانشجویی به راه می‌انداختند. این روز، به یاد سه دانشجو (دو هوادار حزب توده و یک هوادار جبهه ملّی) که هنگام اعتراض به دیدار رسمی نیکسون رئیس‌جمهور آمریکا، در تاریخ ۱۶ آذر ۱۳۳۲ در دانشگاه تهران کشته شده بودند، گرامی داشته می‌شد. ۱۶ آذر، توسط کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور که مرکز اجتماع و مباحثه مخالفان حکومت در خارج از مرزهای ایران بود، روز دانشجو نامیده شد.[۱۶۵][۱۶۶]

جبهه ملّی

(از سمت راست) محمود طالقانی و مهدی بازرگان، دو تن از اعضای جبهه ملی ایران و بنیان‌گذاران نهضت آزادی ایران

بیشتر رهبران جبهه ملی ایران بازداشت شده در شهریور ۱۳۳۲، در عرض یک سال آزاد شدند، ولی بسیاری از آنان یا از سیاست کنار کشیده یا از ایران رفتند. اما برخی چون کریم سنجابی، شاپور بختیار، داریوش فروهر و خلیل ملکی به صحنه فعالیت سیاسی بازگشته[۱۶۷] و در سال‌های ۱۳۳۹–۱۳۴۲ با کاهش نسبی نظارت‌ها و سخت‌گیری‌های رژیم، به سازمان‌دهی چند اعتصاب و راهپیمایی و انتشار یک روزنامه پرداختند. در ۲۲ خرداد ۵۶ کریم سنجابی به همراه داریوش فروهر و شاپور بختیار نامه سرگشاده معروف به سه امضایی را به شاه نوشته و در مورد گسترش فساد و عدم کارایی حکومت فردمحور او تذکر دادند و مجدداً از او خواستند به قانون اساسی مشروطه تمکین کند.[۱۶۸]

نهضت آزادی

محمود طالقانی و مهدی بازرگان به همراه چند تن از اصلاح‌طلبان همفکرشان مانند یدالله سحابی، با حفظ عضویت خود در جبهه ملی و با اعلام به محمد مصدق،[۱۶۹] و پاسخ مثبت او نهضت آزادی را تشکیل دادند.[۱۷۰][۱۷۱] بازرگان فرزند یک بازاری ثروتمند مذهبی بود که پس از تحصیل در پاریس، برای تدریس در دانشکده فنی دانشگاه تهران به ایران بازگشت و در دوران مصدق، به عنوان نخستین مدیرعامل شرکت نفت ایران، راهی آبادان شد. او عقیده‌های ضدکمونیستی داشت، سکولاریسم را رد می‌کرد و بر این باور بود که سیاست باید توسط مذهب، هدایت شود.[۱۷۲][۱۷۳] محمود طالقانی به خاطر مخالفت با حکومت رضاشاه سابقه زندانی شدن داشت. وی پس از کودتا، برخلاف دیگر روحانیون، به عنوان روحانی سرشناس پشتیبان جبهه ملی در تهران شناخته می‌شد. او رابط روحانیون و جبهه ملی بود و به دلیل هم‌بند بودن با انقلابیون غیرمذهبی در زندان قادر به درک آنان بود. طالقانی بر این باور بود که تشیع اساساً با استبداد مغایر و با دموکراسی و همچنین سوسیالیسم موافق و سازگار است. او نیز مثل بازرگان، به دنبال از بین بردن شکاف‌های اسلام با جهان معاصر و اختلاف بین طبقه سنتی و طبقه روشنفکر (اختلافی که در شکست نهضت مشروطه و مبارزات ملی، اثری به‌سزا داشت) بود.[۱۷۴][۱۷۵] نهضت آزادی پس از قیام خرداد سال ۴۲، از سوی حکومت منحل و فعالیت آن غیرقانونی شد. با این وجود، همچنان به برگزاری گردهمایی‌های مخفی در تهران و سازمان‌دهی نیروها در خارج از کشور، به‌ویژه آمریکای شمالی و فرانسه ادامه داد. نهضت آزادی تلاش بسیار زیادی را در انقلاب سال ۵۷ داشت و این موفقیت بیشتر مرهون روابط نزدیک نهضت با خمینی و تا حدودی هم توانایی‌های بازرگان و طالقانی در جذب گروهی از متخصصان جوان و تکنوکرات‌های رادیکال بود که درصدد تلفیق علوم جدید با اسلام بودند.[۱۷۶] نهضت آزادی را در آمریکای شمالی، ابراهیم یزدی، مصطفی چمران و عباس امیرانتظام رهبری می‌کردند و در فرانسه صادق قطب‌زاده از سازماندهان آن بود.[۱۷۷]

علی شریعتی روشنفکر تأثیرگذار و ستایشگر ایده «اسلام مترقی و سیاسی». برخی او را نظریه‌پرداز اصلی انقلاب ۱۳۵۷ می‌دانند.[۱۷۸][۱۷۹]

اسلام‌گرایان سوسیالیست

روشنفکر برجسته نزدیک به نهضت آزادی ایران و به‌عقیده برخی نظریه‌پرداز اصلی انقلاب ۱۳۵۷، علی شریعتی بود. شریعتی که از یک خانواده مذهبی خراسانی برخاسته بود، با استفاده از بورس دولتی برای تحصیل در زبان‌شناسی تطبیقی و جامعه‌شناسی به پاریس رفت و در آنجا هم‌زمان با اوج گرفتن انقلاب‌های کوبا و الجزایر، به فعالیت‌های سیاسی و شرکت در تظاهرات‌ها پرداخت و به عضویت نهضت آزادی و کنفدراسیون دانشجویان ایرانی درآمد. او در کلاس‌های درس شماری از استادان نئومارکسیست مثل ژرژ گورویچ و خاورشناسان علاقه‌مند به عرفان اسلامی چون لویی ماسینیون و هانری کوربَن شرکت جست و پس از مطالعه آثار ژان پل سارتر، ارنستو چه‌گوارا، وو نوین جیاپ و فرانتس فانون، آثاری از سارتر و فانون را به‌صورت کامل یا ناتمام به فارسی ترجمه کرد. پس از بازگشت به ایران، در سال ۱۳۴۴، برای سخنرانی در حسینیه ارشاد، (که توسط گروهی از خیرخواهان مذهبی، تأمین مالی می‌شد) به تهران رفت. نوار سخنرانی‌های او در سطح گسترده پخش شد و مورد استقبال فراوان دانشجویان و دانش‌آموزان دبیرستانی به‌ویژه شهرستانی‌های مذهبی قرار گرفت. ساواک با هراس روزافزون از محبوبیت وی، شریعتی را در اوایل دهه ۱۳۵۰ دستگیر و پس از مدتی حبس خانگی، مجبور به خروج از کشور نمود. شریعتی یک ماه پس از رفتن به لندن در سال ۱۳۵۶، به علت حمله شدید قلبی درگذشت، مرگی که توسط برخی به ساواک نسبت داده شد.[۱۷۸][۱۷۹] یگانه پیام روشن آثار و سخنان شریعتی این بود که اسلام — به‌ویژه تشیع — باوری «محافظه‌کارانه» و «قضا و قدری» که بیشتر روشنفکران غیرمذهبی بیان می‌کنند یا ایمانی «شخصی و غیرسیاسی» که برخی علمای مرتجع ادعا می‌کنند، نیست؛ بلکه یک ایدئولوژی انقلابی است که باید با هرگونه ستمگری، استثمار و بی‌عدالتی به‌ویژه فئودالیسم، کاپیتالیسم و امپریالیسم مبارزه کند. به گفته او، رسالت محمد، پیامبر اسلام، نه تنها برقراری دین، بلکه تشکیل امتی پویا، انقلابی و در حال پیشرفت بود که به سمت جامعه‌ای بی‌طبقه و ایدئال حرکت کند. از دید شریعتی، امامان شیعه به‌ویژه حسین بن علی، پرچم قیام و مبارزه را به این خاطر برافراشتند تا خلفای فاسد وقت را که اهداف اصلی اسلام و نظام توحیدی را به فراموشی سپرده بودند، گرفتار سازند. بسیاری بر این باور بودند که شریعتی خواهان تبدیل و دگرگونی اسلام از یک «دین» به یک «ایدئولوژی سیاسی» است، آنچه که در غرب، «اسلام رادیکال» یا «اسلام سیاسی» نامیده می‌شد.[۱۸۰][۱۸۱]

شریعتی هرچند روش و دیدگاه مارکسیستی تقسیم جامعه را برای درک تاریخ مدرن لازم می‌دانست و تاحدود زیادی می‌پذیرفت، اما همچون فانون از برخی جنبه‌های مارکسیسم به‌ویژه مارکسیسم «نهادینه شده» احزاب کمونیست اُرتدوکس به‌شدت انتقاد می‌کرد و ضمن تأکید بر اهمیت اسلام در فرهنگ ایرانی، تنها راه شکست امپریالیسم برای ایران و سایر ملت‌های جهان سوم را بازگشت به ریشه، میراث ملی و فرهنگ بومی خود، می‌دانست.[۱۸۲] او حتی هنگام تأکید بر بازگشت به اسلام، همواره روحانیون محافظه‌کار را هدف انتقادهای صریح و غیرمستقیم قرار می‌داد و آنان را به همکاری با طبقه حاکم، «نهادینه‌کردن» تشیع انقلابی و در نتیجه تبدیل آن به مذهبی محافظه‌کارانه، متهم می‌کرد. شریعتی مشکل اصلی اسلام امروزی را پیوند نامقدس آن با «خرده-بورژوازی» می‌دانست. پیوندی که طبق آن، روحانیت، دین را برای بازاریان سهل و هموار می‌نمود و بازار نیز، دنیا را برای روحانیون مکانی خوشایند می‌ساخت. از این رو، وی پدیدآورندگان «رنسانس» و «رفرماسیون» اسلامی در آینده را، بیشتر روشنفکران می‌دانست تا روحانیون سنتی.[۱۸۳][۱۸۴] شریعتی بین هزاران جوان شهرستانی که هرساله از دانشگاه‌های جدید، دبیرستان‌ها، مدارس فنی‌حرفه‌ای و تربیت معلم فارغ‌التحصیل می‌شدند و همچون خود او، از طبقه متوسط سنتی جامعه (خانواده‌های بازاری، روحانی و خرده‌مالک) برخاسته و در محیطی مذهبی رشد یافته بودند، پیروانی پرشمار پیدا کرد و پس از بازتر شدن فضای سیاسی در سال ۱۳۵۶ و خارج شدن آثارش از قید سانسور، صدها هزار جلد از کتاب‌های او به فروش رفت.[۱۸۵][۱۸۶]

علاوه بر شریعتی گروه‌های دیگری از جمله نهضت خداپرستان سوسیالیست و جنبش آزادی‌بخش مردم ایران (جاما) نظیر محمد نخشب، کاظم سامی و حبیب‌الله پیمان نزدیک به این گفتمان به فعالیت سیاسی می‌پرداختند.

روحانیون مخالف

روح‌الله خمینی روحانی مخالف سازش‌ناپذیر و طرفدار ایجاد حکومت اسلامی که با افزایش محبوبیتش در سالهای ۵۷–۱۳۵۶، رهبری انقلاب را به دست گرفت.[۱۸۷][۱۸۸]
کاظم شریعتمداری مجتهد سرشناس آذربایجانی و از روحانیون منتقد میانه‌رو.
اکبر هاشمی رفسنجانی روحانی جوان و هماهنگ‌کننده گروه‌های انقلابی.

نقش وجوهات در قدرت روحانیت شیعه

رهبری مذهبی شیعه به علت وجود درآمد همیشگی و جاری خمس توانسته‌است مستقل از سلطه حاکم به بقای خود ادامه دهد. این پیشوایان مذهبی به‌علت وجود چنین بودجه ای عظیم که حصول آن هیچ نیازی به مأموران مالیات ندارد، و با رضایت کامل پرداخت کنندگان به سوی آنان روان می‌گردد، توانسته از رهبری شیعه نیروی سیاسی بزرگی بسازد که شیعه را به هر سویی که بخواهد می‌کشاند و به همین خاطر است که می‌بینیم این رهبری‌ها همواره شیعه را جهت رسیدن به اهداف سیاسی و اجتماعیشان در طول تاریخ به کار گرفتند.[۱۸۹] خمس بیست درصد از درآمد خالص شیعیان است که روحانیون شیعه به عنوان سهم زمان در دوره غیبت از آن‌ها می‌گیرند. این مبلغ خیلی کلان است. به گفته ابوالحسن بنی صدر فقط عبدالرحمن برومند مبلغ ۴میلیون فرانک فرانسه در اوایل دهه هفتاد میلادی به خمینی پرداخت کرده بود. و خمینی به جمع‌کنندگان وجوهات از مردم ده درصد پورسانت می‌داده‌است و بنی صدر از این راه ۴۰۰ هزار فرانک درآمد کسب می‌کند که صرف ترجمه و انتشار کتاب مغضوبین زمین می‌کند.[۱۹۰]

گروه‌های روحانیون

در سال‌های پس از تظاهرات ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، سه گروه متغیر، متداخل و در عین حال قابل‌تشخیص، در بین روحانیون شکل گرفت.

گروه نخست علمای غیرسیاسی: با وجود نارضایتی از برخی مشکلات اجتماعی مثل فساد، فحشا و الکلیسم، معتقد بودند که روحانیت باید از کار پلید سیاست دوری جسته و به مسائل معنوی و آموزش در حوزه‌ها بپردازد. با این حال این گروه، در سال‌های ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶، به دلیل اجرای سیاست‌های نامطلوب حکومت در خصوص بازار و نهادهای مذهبی به عرصه سیاست کشیده شدند.[۱۹۱]

گروه دوم روحانیون مخالف میانه‌رو: گرچه در مسائل مربوط به حق رأی زنان و اصلاحات ارضی مخالف بودند، ترجیح می‌دادند که همچنان با شاه در ارتباط باشند تا سیاست‌های وی را تعدیل کنند. کاظم شریعتمداری از مراجع تقلید قم، مجتهدی آذربایجانی و سخنگوی غیررسمی روحانیون آذربایجان، از چهره‌های شاخص این گروه بود که تنها خواستار اجرای کامل قانون مشروطه بودند.[۱۹۲]

گروه سوم، روحانیون مخالف نافرمان یا تندرو: توسط خمینی از عراق رهبری می‌شدند و شبکه‌ای مخفی و غیررسمی در کشور داشتند. چهره‌های شاخص این گروه عبارت بودند از: حسینعلی منتظری، مدرس برجسته فقه اسلامی در قم، که سه بار به زندان افتاد؛ محمد بهشتی عضو سیاسی گروه؛ مرتضی مطهری نظریه‌پرداز گروه؛ و اکبر هاشمی رفسنجانی و علی خامنه‌ای. خمینی که از سال ۱۳۴۲، در نجف می‌زیست، به‌تدریج تعبیر خود از اسلام شیعه را گسترش داد. او چارچوب نظریه سیاسی خود را در سخنرانی‌هایش، در اواخر دهه ۱۳۴۰، تدوین و تنظیم کرد و سپس آن را با عنوان «ولایت فقیه: حکومت اسلامی» بدون ذکر نام مؤلف، منتشر نمود. طبق نظریه جدید او، اقتدار سیاسی و مسئولیت حفظ امت اسلامی، از طرف امام دوازدهم شیعیان به مجتهدان متخصص در فقه اسلامی (فقها) واگذار شده‌است. استدلال وی این بود که خداوند، پیامبران وسپس ائمه را به منظور اجرای قوانین شرع فرستاده‌است و دردوره غیبت فقها نگاهبانان شریعت می‌باشند و حکومت باید به آنان سپرده شود. از دید روحانیون سنتی، ولایت فقیه، تنها بر نهادها و مدارس مذهبی و همچنین افراد «محجور» یا ناتوان محسوب می‌شد، ولی خمینی این اصطلاح را به تمام جامعه بسط داد.[۱۸۴][۱۹۳] او سپس برخلاف عقیده گذشته خود که همچون دیگر روحانیون از نظام مشروطه سلطنتی حمایت می‌کرد، اظهار داشت که نظام سلطنتی، سنتی «طاغوتی» است که از دوران «شرک» به ارث رسیده و با اسلام ضدیت دارد، چرا که پیامبر اسلام، پادشاهی موروثی را شیطانی و کفرآمیز خوانده‌است و حسین پرچم قیام را برای نجات مردم از یوغ خلیفه موروثی برافراشته‌است. او در تشریح دیدگاه سیاسی خود، حتی روحانیون غیرسیاسی و میانه‌رو را مورد بازخواست قرار می‌داد و گروه نخست را به ترک تکالیف شرعی خود، پناه بردن به حوزه‌های علمیه و پذیرفتن نظریه جدایی دین از سیاست که از دید او توطئه «امپریالیست‌ها» بود، متهم می‌کرد.[۱۹۴][۱۹۵]

خمینی در سخنرانی‌های خود برای طلاب، از حکومت روحانیون حمایت می‌کرد، اما در اعلامیه‌های عمومی بحث روشنی از این‌گونه حکومت به میان نمی‌آورد و از کاربرد ولایت فقیه خودداری می‌نمود. حتی اطرافیان او بعدها مدعی شدند که کتاب ولایت فقیه از جعلیات ساواک یا یادداشت‌های اصلاح‌نشده یکی از طلاب بوده‌است. در عوض، او استراتژی سال ۱۳۴۲، یعنی حمله به نقطه‌ضعف‌های اصلی رژیم را ادامه می‌داد. شاه را به خاطر فروش کشور به امپریالیست‌ها و کمک به اسرائیل؛ نقض مشروطیت و زیر پا نهادن قانون اساسی مشروطه؛ حمایت از ثروتمندان و استثمار فقرا؛ نابودی فرهنگ ملی؛ تشویق و اشاعه فساد و هدر دادن منابع باارزش کشور در قصرها؛ خرید تسلیحات؛ نابودی کشاورزی و در نتیجه وابسته ساختن هرچه بیشتر ایران به غرب، مورد انتقاد قرار می‌داد. او ضمن مقایسه شاه با یزید، مؤمنان را به سرنگونی رژیم پهلوی و بیرون راندن امپریالیست‌ها، فرامی‌خواند.[۱۹۶] خمینی می‌کوشید گروه‌های مخالف را با خود همراه کند، برای مثال هنگام اعتراض مطهری به سخنرانی‌های «ضدِروحانی» شریعتی سکوت می‌کرد و حتی به استفاده از شعارها و عباراتی که سخنرانان حسینیه ارشاد رواج داده بودند مثل «مستضعفین، وارثان زمین خواهند بود»، «مردم، استثمارگران را به زباله‌دان تاریخ خواهند انداخت» و «دین افیون توده‌ها نیست» ادامه می‌داد. بسیاری از جوانان متفکر، با شنیدن این عبارات غافل از سخنرانی‌های او در نجف، نتیجه گرفتند که خمینی با تفسیر شریعتی از اسلام انقلابی موافق است. در اواخر سال ۵۷ محبوبیت خمینی در بین طرفداران شریعتی آنچنان بود که به خمینی لقب «» که فقط مختص دوازده شیعه بود، دادند. خمینی با تبلیغ پیام مبهم اما دل‌خواه توده‌ها، طیف گسترده‌ای از نیروهای اجتماعی و همچنین سازمان‌های سیاسی مذهبی و سکولار را با خود همراه کرد.[۱۹۷][۱۹۸]

فدائیان اسلام و هیئت‌های مؤتلفه

گروه‌های مذهبی که پیرو مشی نواب صفوی و پس از سال ۱۳۴۲ از پیروان روح‌الله خمینی بودند. این گروه‌ها از طرف جمعی از بازاریان مورد حمایت مالی قرار می‌گرفته‌اند.

حزب توده ایران

حزب توده پس از کودتا، هدف سرکوب و ضربه‌های سخت نیروهای امنیتی، جنگ روانی شدید و شایعه‌سازی رژیم علیه آن قرار گرفت. دگرگونی‌های اجتماعی حاصل از نوسازی، موجب شد تا هواداران حزب توده به خانواده‌هایی با پیشینه چپ‌گرایانه محدود شوند. رهبری حزب نیز در نتیجه مرگ رهبران تضعیف شد.[۱۹۹] مناقشات چین و شوروی، پیدایش گرایش‌های «مائوئیستی» و انتقاد از سیاست‌های گذشته حزب از جمله، پیروی «کورکورانه» آن از شوروی، موجب وقوع انشعاباتی در ان شد.[۲۰۰] با این‌حال، حزب توده در سال‌های نخست دهه پنجاه فعالیت‌های موفقی را آغاز کرد. از جمله اداره ایستگاه رادیویی پیک ایران، انتشار منظم دو مجله «مردم» و «دنیا» و بعدها نشریه نوید و همچنین ایجاد هسته‌های زیرزمینی کوچکی در دانشگاه تهران و مناطق نفتی.[۲۰۱] با آمدن توده‌ها به خیابان و سقوط حکومت پهلوی رهبران حزب از آلمان شرقی به ایران بازگشتند و برخلاف جنبش ملی شدن نفت این بار تمام و کمال در کنار حکومت تازه تأسیس پس از انقلاب ایستادند و نقطه اشتراک خود را دشمنی با ایالات متحده آمریکا خواندند[۲۰۲]

حزب توده از رهبری روح‌الله خمینی پشتیبانی نمود و صادق خلخالی را به عنوان نامزد خود در انتخابات مجلس معرفی کرد.[۲۰۳] کیانوری گفت: «خلخالی خدمات پرارزشی در زمینه قلع و قمع ضدانقلاب، جنایت‌کاران و سرسپردگان رژیم گذشته دارد. او با شجاعتی بی‌نظیر، چند صد نفر از مهم‌ترین مهره‌های امپریالیسم را به جوخه اعدام سپرد.»[۲۰۴] حزب توده زنان را تشویق به سر کردن «چادر ضدامپریالیستی» کرد.[۲۰۵] تشکیلات دمکراتیک زنان حزب توده در اطلاعیه خود برای مقابله با «تجاوز امپریالیسم آمریکا» اعلام آمادگی کرد.[۲۰۵] حزب توده مخالف آزادی گروگان‌های آمریکایی بود.[۲۰۶] حزب دانشجویان پیرو خط را «جوانان مبارزی» خواند که «بیانگر صبر به پایان رسیده مردم در نبرد با امپریالیسم» بودند.[۲۰۷] حزب توده در دستگیری صادق قطب‌زاده[۲۰۸] و فاش شدن کودتای نوژه[۲۰۹]نقش داشت.

سازمان‌های چریکی

بیژن جزنی نظریه‌پرداز تأثیرگذار مارکسیست و پایه‌گذار فکری سازمان چریکی «فداییان خلق». سازمان‌های چریکی در تلاشی ناموفق برای شعله‌ور ساختن قیام سراسری، به یک رشته عملیات مسلحانه علیه حکومت دست زدند که معروف‌ترین آن‌ها قیام سیاهکل نام گرفت.[۲۱۰][۲۱۱]

در سال‌های بعد از ۱۳۴۴ شماری از دانشجویان دانشگاه‌ها که روش‌های پیشین و مسالمت‌آمیز جبهه ملی و نهضت آزادی را در آغاز دهه چهل برای مبارزه با حکومت موفقیت‌آمیز نمی‌دانستند، گروه‌های مباحثه مخفی و کوچکی را برای بررسی تجربیات آن‌زمان چین، ویتنام، کوبا و الجزایر و ترجمه آثار مائو، جیاپ، چه‌گوارا و فانون تشکیل دادند. دستاورد این مباحثات و بررسی‌ها، شکل‌گیری شماری گروه‌های کوچک مارکسیست و اسلامی بود که «تنها رَه رهایی» را «جنگ مسلحانه» و نبرد چریکی می‌دانستند. اصلی‌ترین این گروه‌ها، سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران و سازمان مجاهدین خلق ایران بودند.[۲۱۲] پایه‌گذار فکری و شخصیت برجسته سازمان مارکسیستی چریک‌های فدایی که به «فداییان خلق» نیز شهرت داشتند، بیژن جَزَنی بود. جزنی که در اواسط دهه ۳۰ چندبار به زندان افتاده بود، پیش از تشکیل گروه مخفی خود، در شاخه جوانان حزب توده فعالیت می‌کرد. او که تسلط بسیاری بر تاریخ ایران معاصر داشت، سال‌ها بعد هنگام گذراندن محکومیت پانزده‌ساله‌اش در زندان، جزوه‌هایی برای سازمان فدایی نوشت. اعتقاد جزنی به مبارزه انقلابی شیفته‌وار بود و سخنان شورانگیز او دربارهٔ حزب پیشاهنگ طبقه کارگر، شاید به بهترین وجهی، بیانگر احساسات انقلابیون جوان به هنگام آغاز جنبش چریکی در سال ۴۹ باشد.[۲۱۰][۲۱۱]

چهار سال پس از تشکیل گروه، ساواک در آن نفوذ کرد و موفق شد تعدادی از اعضا از جمله جزنی را دستگیر کند. اما اعضای باقی‌مانده به منظور آغاز نبرد چریکی و زدن جرقه قیام سراسری علیه حکومت، تیمی را به کوهستان‌های پوشیده-از-جنگلِ گیلان (که منطقه مناسبی برای جنگ چریکی و جذب نیرو از روستاییان) بود فرستادند. برنامه گروه با دستگیر شدن دو تن از یارانشان به هم خورد و فداییان تصمیم گرفتند تا برای آزاد ساختن آن‌ها، به محل حبس، یعنی پاسگاه ژاندارمری روستای سیاهکل حمله کنند. شاه پس از شنیدن خبر، نیروی عظیمی را برای مقابله به منطقه فرستاد و مهاجمان همگی کشته شدند. گرچه این رویداد یک شکست نظامی بود، فداییان و سایر گروه‌های چریکی، آن را «قیام سیاهکل» نامیده و پیروزی تبلیغاتی بزرگی قلمداد کردند که توانسته بود کل رژیم را به هراس افکند.[۲۱۳][۲۱۴]

پیشینه دیگر گروه چریکی اصلی «سازمان مجاهدین خلق» نیز همچون فداییان خلق به اوایل دهه ۱۳۴۰ بازمی‌گشت، با این تفاوت که افراد سازمان فدایی اغلب از اعضای سابق حزب توده یا جناح مارکسیست جبهه ملی بودند، اما سازمان اسلام‌گرای مجاهدین را اعضای سابق جناح مذهبی جبهه ملی به‌ویژه نهضت آزادی تشکیل می‌دادند. نظریات «مجاهدین» شباهت بسیاری به اندیشه‌های شریعتی داشت، از این رو بسیاری، شریعتی را الهام‌بخش مجاهدین می‌دانستند، هر چند که مجاهدین پیش از آغاز سخنرانی‌های شریعتی در سال ۴۶، چارچوب و مبانی نظری خود را فراهم ساخته بودند. با این‌حال در سال‌های بعدی، دیدگاه‌ها و تعبیرهای شریعتی دربارهٔ جنبه‌های انقلابی تشیع، تأثیری غیرمستقیم و چشمگیر بر سازمان مجاهدین گذاشت.[۲۱۵]

در نیمه نخست دهه ۱۳۵۰، فداییان، مجاهدین و سایر گروه‌های چریکی، به یک رشته عملیات مسلحانه جسورانه چون بمب‌گذاری در سفارتخانه‌های انگلیس و ایالات متحده و همچنین دفاتر آژانس هواپیمایی اسرائیل و مراکز پلیس؛ دستبرد زدن به بانک‌ها؛ ترور برخی مقامات نظامی و انتظامی ایرانی و آمریکایی؛ و نیز تلاش برای ربودن اعضای خانواده سلطنتی، دست زدند.[۲۱۶] به نظر می‌رسد که افزایش شمار زندانیان سیاسی، شکنجه، سرکوب و سانسور توسط ساواک در نیمه نخست دهه ۱۳۵۰، حاصل این‌گونه عملیات چریکی بوده باشد.[۲۱۷] در اواخر سال ۱۳۵۵، هر دو سازمان چریکی مجاهدین و فداییان خلق که بسیاری از اعضایشان دستگیر یا اعدام شده و متحمل تلفات سنگینی شده بودند، به تجدیدنظر در تاکتیک‌های خود پرداختند. گرچه جنبش چریکی نتوانست رژیم را سرنگون کند، در اواخر سال ۱۳۵۶، با به حرکت درآمدن موج انقلاب و آزادی زندانیان سیاسی، چریک‌ها به‌ویژه فداییان، در موقعیت بهتری قرار گرفته و به جذب نیروهای جدید و انبارکردن سلاح پرداختند و در ۲۰–۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ (تقریبا در هشتمین سالگرد واقعه سیاهکل)، هنگام پایان کار رژیم پهلوی، آخرین تیرهای خلاص خود را به جسد نیمه‌جان رژیم شلیک کردند.[۲۱۸][۲۱۹]

سید موسی صدر و قطب زاده

موسی صدر با پولهایی که از قذافی (حداقل ۱۲میلیون دلار از قذافی گرفته بود!) و سعودیها و دیگران می‌گرفت یک عمارت چهارطبقه در خیابان کندی پاریس خرید و آن را به مرکز تبلیغات تبدیل کرد. قطب زاده در طبقه چهارم این ساختمان زندگی و فعالیت می‌کرد. قطب زاده با کنفدراسیون دانشجویان در تماس بود و به لبنان برای ملاقات با صدر می‌رفت از طرف دیگر به عراق برای دیدار با خمینی می‌رفت. صدر پول زیادی در اختیار قطب زاده قرارداده بود.[۲۲۰] قطب‌زاده بود که در بهار سال ۱۳۵۷ لوسین ژرژ نماینده روزنامه لوموند در بیروت را به نجف فرستاد تا با انجام نخستین مصاحبه بین‌المللی با سید روح‌الله خمینی،[۲۲۱] و افکار عمومی جهانیان را با انقلاب اسلامی ایران آشنا ساخت.[۲۲۲] صدر در ۱۳۵۷ در دیدار با رهبران سوریه، عربستان سعودی اهمیت انقلاب اسلامی ایران، پیروزی قریب‌الوقوع آن و ضرورت هم‌پیمانی آنان با این انقلاب را به آن‌ها گوشزد نمود. وی در شهریور ۱۳۵۷ و یک هفته پیش از ربوده شدنش، با انتشار مقاله «ندای پیامبران» در روزنامه لوموند، خمینی را به عنوان تنها رهبر انقلاب اسلامی ایران معرفی کرد.[۲۲۳]

کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور

ببینید: کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور

از سال ۱۳۳۱–۱۹۵۲ انجمن دوستان خاورمیانه ای آمریکا دفتری در تهران تأسیس کرده بود که جوانان ایرانی را برای تحصیل در آمریکا جذب می‌کرد[۲۲۴] و هر سال هم در سفارت ایران در آمریکا مهمانی‌هایی ترتیب می‌داد و دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا در آن‌ها شرکت می‌کردند.[۲۲۵]

در شهریور ۱۳۴۸ مجید زربخش و محمود رفیع از اعضای کنفدراسیون به عراق رفته و در نجف با آیت الله خمینی دیدار کردند. آنان مصاحبهٔ مطبوعاتی با روزنامهٔ «الثوره» ارگان حزب بعث عراق نیز انجام دادند.[۲۲۶] پس از آن خمینی هر سال برای کنفدراسیون یک پیام می‌فرستاد و آن‌ها نیز در نشریات خود از او یاد می‌کردند. زمانی که او به نوفل لوشاتو رفت اعضای کنفدراسیون نیز به آنجا رفتند از جمله نادر اسکویی که دبیرکل کنفدراسیون بود سه مرتبه به دیدار خمینی رفت و مذاکره کرد. کنفدراسیون دانشجویی یک ارگان چپ بود ابتدا با انگیزه صنفی تشکیل شده بود ولی به‌سرعت به یک مرکز معانده با حکومت شاه تبدیل شد. با اعضای کنگره آمریکا و سناتورها دیدارهایی (مثل چندین دیدار با رابرت کندی) ترتیب می‌داد. خبرنامه‌هایی منتشر می‌کرد مقالاتی را در مطبوعات خارجی منتشر می‌کرد که همگی به ضد حکومت شاه بودند.[۲۲۷]

شکست طرح مشارکت سیاسی محمدرضا پهلوی

دولت تک‌حزبی، حزب رستاخیز

دومین کنگره حزب رستاخیز ایران

در اسفند سال ۱۳۵۳، شاه با وجود مخالفت پیشینش با ایجاد نظام تک‌حزبی، ضمن انحلال دو حزب «ایران نوین» و «حزب مردم»، «حزب رستاخیز» را تشکیل داد. وی اعلام کرد که در آینده، یک دولت تک‌حزبی خواهد داشت و هرکس که به آن نپیوندد باید «کمونیست» و «خائن» باشد. حزب رستاخیز ترکیبی ناهمگون و شگفت‌آور داشت و توسط دو گروه بسیار متفاوت طراحی شده بود. گروه نخست از کارشناسان جوان علوم سیاسی و دارندگان درجه دکترا از دانشگاه‌های آمریکایی تشکیل می‌شد که طبق نظریه ساموئل هانتینگتون، استاد برجسته علوم سیاسی، اعتقاد داشتند که تنها راه رسیدن به ثبات سیاسی در کشورهای در حال توسعه، ایجاد حزب دولتی منضبط است. گروه دوم را کمونیست‌های سابق تشکیل می‌دادند که در اوایل دهه ۳۰، به دلیل همکاری با رژیم، از حزب توده اخراج شده بودند و معتقد بودند تنها سازمانی با ساختار لنینیستی می‌تواند توده‌ها را بسیج کند.[۲۲۸][۲۲۹] حزب رستاخیز، با جذب دو حزب پیشین و همه نمایندگان مجلس، تشکیل کمیته مرکزی و برگزیدن امیرعباس هویدا به دبیر کلی، در سراسر سال ۱۳۵۴، به ایجاد سازمانی گسترده پرداخت و حدود ۵میلیون نفر را در شعبه‌های محلی خود پذیرفت. حزب، شاه را با القابی چون «شاهنشاه آریامهر» و «آموزگار خیرخواه و رهبر سیاسی و معنوی ایران» مورد خطاب قرار داد و اعلام کرد که او را برای تکمیل انقلاب سفید و بردن ایران به سوی «تمدن بزرگ جدید»، یاری خواهد کرد. همچنین ضمن انتشار پنج روزنامه و سازمان‌دهی راهپیمایی‌های روز کارگر، تهدید کرد که کسانی‌که در حزب ثبت نام نمی‌کنند، مسئله‌دار هستند، بدین‌سان موفق شد حدود ۷میلیون رأی‌دهنده را برای نام‌نویسی در انتخابات مجلس آینده، به صندوق‌های رأی بکشاند و چندین نویسنده، هنرمند یا استاد دانشگاه را به‌دلیل انتقاد یا صرفاً عدم همکاری، بازداشت کرده یا مورد ضرب‌وشتم قرار دهد.[۲۳۰]

تشدید نارضایتی‌ها در اثر اقدامات حزب

به نقل از یرواند آبراهامیان، اهداف حزب رستاخیز با دستاوردهای آن به‌شدت تعارض پیدا کرد و هرچند هدف آن نهادینه کردن بیشتر حکومت سلطنتی و فراهم ساختن پایگاه اجتماعی گسترده‌تری برای آن بود، رژیم را تضعیف و نارضایتی قشرهای مختلف جامعه را شدیدتر کرد.[۲۳۱] اعلان جنگ حکومت علیه بازاریان و نهادهای دینی، مخالفان میانه‌رو و حتی روحانیون غیرسیاسی را نیز به آغوش مخالف نافرمان و سازش‌ناپذیر رژیم، خمینی (که به زبان آنان سخن می‌گفت) انداخت و آنان امکانات مالی بسیار و یک شبکه سازمانی گسترده را در اختیار خمینی قرار دادند. بازاریان همچنین، پشتیبانی مالی بسیاری از اعتصاب‌های دانشجویی و بعد از آن اعتصاب‌های گسترده کارگری و همچنین حمایت مالی خانواده‌های کشته‌شدگانِ درگیری‌های سال ۵۷ را برعهده گرفتند.[۲۳۲][۲۳۳]

کنترل قیمت‌ها

اما مهم‌ترین اقدام حزب رستاخیز، نفوذ به درون طبقه متوسط مرفه (سنتی) — مهم‌تر از همه بازار و روحانیت — بود. چنان‌که، مسئولیت تورم شدید بین سال‌های ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۵ را به گردن جامعه تجاری انداخت و به سراغ مغازه‌داران و تجار خرده‌پا رفت. حزب با گشودن شعبه‌هایی در بازار، بر قیمت بیشتر کالاها نظارت دقیقی اعمال کرد و برای کوتاه ساختن دست واسطه‌ها و دلالان داخلی، میزان زیادی گندم، قند و شکر و گوشت وارد کرد. بدین‌سان رژیم با اعلان جنگ به بازار، به حوزه‌ای حمله‌ور شده بود که دولت‌های پیشین، جرئت گام گذاشتن در آن را نداشتند. حزب رستاخیز ۱۰٬۰۰۰ دانش‌آموز را در دسته‌های منظمی با نام «تیم‌های بازرسی»، برای جهاد بیرحمانه‌ای علیه سودجویان، متقلبان، محتکران و سرمایه‌داران بی‌ملاحظه، روانه بازار کرد. همچنین شوراهای صنفی تعداد بسیاری از تاجران را جریمه، تبعید یا محکوم به زندان نمودند و روزنامه‌های در نظارت دولت نیز از ضرورت ریشه‌کن کردن بازار و حجره‌های پوسیده و جایگزین کردن سوپرمارکت‌های کارآمد با قصابی‌ها، بقالی‌ها و نانوایی‌های بی‌ثمر سخن به میان آوردند. این حملات فاحش موجب شد تا بازاریان، در جستجوی پشتیبان، بار دیگر به متحد سنتی خود، علما روی آورند.[۲۳۴][۲۳۵]

اقدامات فرهنگی

حکومت حمله گسترده و هم‌زمانی را نیز علیه مذهب آغاز کرد. حزب رستاخیز، علما را «مرتجعین سیاه قرون وسطایی» نامید و تقویم جدیدی را به نام گاه‌شماری شاهنشاهی به جای تقویم اسلامی به کار برد. نیروی تازه‌تأسیسِ «سپاه دین» را برای آموزش آنچه «اسلام راستین» نامیده شد، به روستاها فرستاد و با افزایش سن ازدواج دختران، از قضات خواست تا در اجرای قانون حمایت از خانواده سال ۱۳۴۶ کوشاتر باشند. به گفته یک روزنامه نزدیک به روحانیون در خارج از کشور، حزب رستاخیز درصدد «ملی کردن» مذهب بود.[۲۳۶] بسیاری از مجتهدان برجسته، علیه حزب رستاخیز فتوا صادر کرده و آن را برخلاف قوانین مشروطه، مصلحت کشور و اصول اسلام دانستند. خمینی نیز با انتشار اعلامیه‌ای، همکاری با حزب را «حرام» خواند و آن را نابودکننده نه تنها بازاریان و کشاورزان، بلکه ایران و اسلام دانست. چند روزی پس از انتشار این اعلامیه، بیشتر روحانیون نزدیک به وی مانند مطهری، بهشتی، منتظری و خامنه‌ای دستگیر شدند.[۲۳۷]

بازتر شدن فضای سیاسی، آغاز اعتراضات

فشارهای خارجی

در اواسط دهه ۱۳۵۰، همزمان با شدت گرفتن تورم و اقدامات مخرب حزب رستاخیز در مقابله با آن، فشارهای خارجی بر رژیم شاه، به منظور وادار ساختن آن به تعدیل کنترل‌های پلیسی و رعایت حقوق بشر در ایران، به وقوع پیوست:

فشار ارگان‌های حقوق بشری

در اواخر سال ۱۳۵۴، سازمان عفو بین‌الملل، کمیسیون بین‌المللی قضات در ژنو و همچنین کمیسیون بین‌المللی حقوق بشر وابسته به سازمان ملل، هر یک رژیم شاه را به نقض شدید حقوق بشر محکوم کردند.[۲۳۸]

فشار حکومت آمریکا

هم‌زمان با انتقاد سازمان‌های هوادار حقوق بشر، دانشجویان ایرانی و گروه‌های مخالف خارج از کشور به منظور افشای جنایت‌های ساواک، اقدام به تشکیل کمیته‌های ویژه و برگزاری راهپیمایی کردند. در پی آن، روزنامه‌های بانفوذ غربی مانند «ساندی تایمز» لندن، مطالب افشاگرانه‌ای را دربارهٔ نحوه شکنجه‌های ساواک به انتشار رساندند. جیمی کارتر در کمپین انتخاباتی خود برای انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا در سال ۱۹۷۶ میلادی (۱۳۵۵)، بر اهمیت مسئله حقوق بشر در ایران تأکید کرد. شاه که نمی‌خواست تصویر اصلاح‌گری پیشرو و مشتاق به آوردن مزایای تمدن غربی را به ایران از دست دهد، نسبت به فشارهای خارجی واکنش مثبت نشان داد. در نتیجه در اواخر سال ۱۳۵۵، ۳۵۷ زندانی را بخشید، به صلیب سرخ جهانی اجازه داد تا از زندان‌ها بازدید کند و به کمیسیون بین‌المللی حقوق‌دانان قول داد که در آینده بیشترِ محاکمه‌ها در دادگاه‌های مدنی صورت گیرد.[۲۳۹]

در تصویر، جوانی انقلابی پلاک خیابان پهلوی را کنده و عبارت «سرنگون شد» را به صورت دست‌نویس به پایین پلاک خیابان پهلوی اضافه کرده‌است.

حسن شریعتمداری می‌گوید: ناصرمیناچی که از مؤسسان حسینیه ارشاد و جزو هیئت مدیره دارالتبلیغ اسلامی بود، در اواخر سال ۵۵ به آمریکا مسافرت کرده بود به قم آمد و گفت: همراه آقای یزدی، ملاقاتی با مسئول جدید میز ایران، در وزارت خارجه آمریکا، هنری پرکت داشته‌است… پرکت درپاسخ به شکایات، دایر بر حمایت آمریکا از شاه و وضعیت حقوق بشر در ایران، گفت که سیاست کارتر و وزارت خارجه، نسبت به شاه ایران نیز به‌طور اساسی تغییر کرده‌است. او گفت که ما از این پس نسبت به موضوع حقوق بشر و زندانیان سیاسی و آزادی‌های مدنی در ایران خود را متعهد می‌دانیم و حساس هستیم و آن را در اولویت برنامه‌های خود قرار داده‌ایم. پرسیدیم چه حمایتی از ما می‌توانید بکنید؟ پرکت گفت: ما از جمعیت‌هایی که برای پیشبرد حقوق بشر فعالیت کنند، حمایت خواهیم کرد و پیشنهاد داد در ایران چنین جمعیتی را تأسیس کنید و با مجامع بین‌المللی حقوق بشر در ارتباط باشید.[۲۴۰]

تلاش روشنفکران

به گفته حسن شریعتمداری: در اوایل سال ۵۶ آقای مهندس بازرگان و میناچی ایده هنری پرکت را در مهمانی منزل یکی از اعضاء نهضت آزادی در میان نهادند و پس از آن بود که «جمعیت ایرانی حمایت از آزادی و حقوق بشر» در ساختمانی در جنب حسینیه ارشاد، که میناچی در اختیار جمیعت گذاشته بود شروع به کارکرد و همراه با جمعیت حقوق‌دانان و وکلا نیز که آن هم در همان روزها تأسیس شده بود، منشأ کارهای مؤثری در دفاع از حقوق فعالان و زندانیان سیاسی شدند.[۲۴۰]

فروکش کردن نظارت‌ها و سختگیری‌ها، مخالفان را تشویق کرد تا با صدای بلندتری به اعتراض بپردازند. در اردیبهشت ۱۳۵۶، ۵۳ حقوقدان — بیشتر از هواداران مصدق — با فرستادن نامه‌ای سرگشاده به کاخ شاه، از دخالت او در کار دادگاه‌ها و قوه قضائیه انتقاد به عمل آوردند. در تیرماه نیز چهل تن از شخصیت‌های ادبی و روشنفکران در نامه‌ای به هویدا، از سرکوبی و سانسور فعالیت‌های فرهنگی و ادبی توسط ساواک، انتقاد کردند و کانون نویسندگان ایران را که از سال ۴۳ سرکوب شده بود، احیا نمودند. در تابستان و پاییز همان سال، حقوق‌دانان، روشنفکران و نویسندگان و همچنین بازاریان تهران و طلاب قم با نوشتن نامه‌های انتقادی سرگشاده، صراحت بیشتری به خرج دادند.[۲۴۱]

جرقه اعتراضات

اولین سند حاکی از نابسامانیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی متن نامه اعضای جبهه ملی به شاه در ۲۲ خرداد ۱۳۵۷ است.

در جستجوی سرآغاز انقلاب ایران، برخی چاپ مقاله «ایران و استعمار سرخ و سیاه» در ۱۷ دی‌ماه ۱۳۵۶ در روزنامه اطلاعات و پیامدهای آن به‌شکل بستن بازار و تظاهرات روز ۱۹ دی‌ماه در قم و حمله به دفتر روزنامه اطلاعات را عنوان کرده‌اند[۲۴۲] و برخی چون حامد الگار و هنری مانسون مرگ مصطفی خمینی را شروع زنجیره اتفاقاتی می‌دانند که منجر به انقلاب ایران شد[۲۴۳][۲۴۴]

آبراهامیان، بر این باور است که نخستین جرقه را می‌توان به شبهای شعر گوته و ناآرامی‌های دانشگاه آریامهر نسبت داد. این دو حادثه، تجلی دو نیروی حاضر در جنبش انقلابی محسوب می‌شد که یکی طبقه متوسط حقوق بگیر و جایگاه اعتراض سیاسی آن یعنی دانشگاه‌های مدرن و دیگری طبقه متوسط متمول و سنتی و مراکز سازمان‌های اجتماعی-سیاسی آن یعنی مدارس علوم دینی سنتی (حوزه‌های علمیه) و بازار بود.[۲۴۵]

نامه چهل امضایی کانون نویسندگان به هویدا

کانون در خرداد سال ۵۶ با انتشار نامه سرگشاده‌ای خطاب به امیر عباس هویدا، نخست‌وزیر به لزوم رعایت مواد قانون اساسی در رابطه با آزادی اندیشه و بیان و قلم، و لزوم ترقی سیاسی همگام با ترقی اقتصادی اشاره شده بود. تهیه‌کنندگان نامه علی اصغر صدر حاج سید جوادی و باقر پرهام بودند و توسط ۴۰ نفر از اهالی قلم امضا شده بود.[۲۴۶] هویدا به این نامه جوابی نداد و به نظر نویسندگان کشور توجهی نشد.[۲۴۷]

نامه سه امضایی جبهه ملی به شاه

در ۲۲ خرداد ۵۶ کریم سنجابی داریوش فروهر و شاپور بختیار نامه ای به شاه نوشتند. و موارد ذیل را متذکر شدند:

  1. نابسامانیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور
  2. تمام امور مملکت از طریق صدور فرمانها انجام می‌شود و انتخاب نمایندگان ملت و انشاء قوانین و تأسیس حزب در دست شخص شاه است که موجب این مشکلات شده‌است.

۳-تنها راه رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و ترک حکومت استبدادی، تمکین به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت، احترام به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.[۲۴۸]

مشکلات مدیریتی و برکناری هویدا

به دلیل عدم توانایی سیستم حمل و نقل میلیاردها دلار اجناس وارداتی در بندرها از بین رفته بود فقط یک میلیارد دلار جریمه به کشتی‌هایی که تا شش ماه در بندر معطل بودند داده شده بود. تهران برق نداشت و در تابستان گرم مردم ناراضی بودند. ترافیک تهران طاقت فرسا بود. وضع آب در شهرستانها خراب بود. از سال ۱۳۵۴ مشکل کمبود و گرانی مسکن پیش آمده بود و تورم از ۲۵ درصد عبور کرده بود. طرح مبارزه با گرانفروشی موضعی و غیر موفق بود. شایعات زیادی در مورد روش انتخاب وزرا و بی‌لیاقتی آن‌ها وجود داشت تا جایی که تصمیم گرفته شد شش وزیر تغییر کنند. در نهایت شاه تصمیم به برکناری هویدا گرفت تا سرزنش‌ها به او منتقل شوند.[۲۴۹]

سر انجام در ۱۵ مرداد ۱۳۵۶ روزنامه‌ها متن استعفای هویدا را منتشر کردند که در آن می‌گفت چون اراده ملوکانه بر این قرار گرفته که چاکر در سمت دیگری خدمت کنم استعفای خود را تقدیم می‌کنم و در واقع یک برکناری بود.[۲۵۰]

نامه نود امضایی کانون نویسندگان به جمشید آموزگار

کانون در مرداد سال ۵۶ با انتشار نامه سرگشاده‌ای خطاب به جمشید آموزگار، نخست‌وزیر وقت به لزوم رعایت مواد قانون اساسی در رابطه با آزادی اندیشه و بیان و قلم، و لزوم ترقی سیاسی همگام با ترقی اقتصادی اشاره شده بود. تهیه‌کنندگان نامه علی اصغر صدر حاج سید جوادی و باقر پرهام بودند و توسط نود نفر از اهالی قلم امضا شده بود.[۲۴۶] آموزگار به نامه جوابی نداد ولی در روزنامه‌ها شروع به نوشتن مقالاتی توهین آمیز به نویسندگان شد.[۲۴۷]

مرگ مصطفی خمینی

مرگ مصطفی خمینی در اول آبان ۵۶ و مجالس متعددی که در یادبود او در قم برگزار شدند، از جمله عواملی بود که در شکل‌دادن فضای اعتراضی نقش داشت. سخنرانی‌ها در مراسم‌های ختم گرچه کمتر حاوی اشارات مستقیم سیاسی بوده‌اند، با این حال در فضای ملتهب ناشی از پخش شایعات اثرگذاری زیادی داشتند. فرضیه قتل مشکوک مصطفی توسط ساواک که توسط نزدیکان و هواداران آیت‌الله خمینی در قم و نجف و توسط انجمن‌های اسلامی در اروپا و آمریکا پخش می‌شد، نام خمینی را پس از سال‌ها بر سر زبان‌ها انداخت. حمله خمینی به حکومت در اولین واکنش به تسلیت‌ها نیز از عواملی بود که حکومت را تحریک کرد تا با انتشار مقاله «ایران و استعمار سرخ و سیاه» در روز ۱۷ دی پاسخ بدهد که خود باعث نا آرامیهای جدید شد.[۲۵۱]

سفر شاه و فرح به آمریکا و دیدار با کارتر

در ۲۵ آبان ۱۳۵۶ همزمان با سخنرانی مشترک شاه و کارتر در محوطه کاخ سفید درحالی‌که فاصله میان جمعیت طرفداران و مخالفان شاه بیرون کاخ سفید کم بود و تعداد پلیس‌ها هم کم بود. بهنگام نواختن دسته موزیک، مخالفان پس از درگیری با پلیس به طرفداران شاه حمله بردند و پلیس برای متفرق کردن آنان، از گاز اشک‌آور استفاده کرد که سرایت آن به محوطه کاخ موجب جاری‌شدن اشک از چشمان حاضران در مراسم از جمله شاه و کارتر شد. تعداد مخالفان شاه در این روز نزدیک به ۴۰۰۰نفر و تعداد طرفداران او به ۱۵۰۰نفر می‌رسید. در این حادثه ۱۲۴نفر از تظاهرکنندگان و افراد پلیس مجروح شدند.[۲۵۲]

شبهای شعر گوته

در ۲۵ آبان ۱۳۵۶ پس از ۹ شب جلسات شبهای شعر گوته با مضمون سیاسی که توسط کانون نویسندگان در انجمن فرهنگی ایران و آلمان و در دانشگاه آریامهر پلیس اقدام به برهم زدن جلسه شب شعر دهم و متفرق کردن حدود ده‌هزار نفر از افراد حاضر کرد که تظاهرات خشمگینانه دانشجویان و سرازیر شدن آنان در خیابان و سردادن شعارهای ضد حکومتی را به دنبال داشت. در این درگیری یک دانشجو کشته، هفتاد تن مجروح و یکصد تن بازداشت شدند. در ده روز پس از آن، تظاهرات‌های دانشجویی افزایش یافت و دانشگاه‌های اصلی تهران در اعتراض تعطیل شدند. سپس دانشگاه‌های بزرگ کشور به یادبود ۱۶ آذر (روز غیررسمی دانشجو) دست به اعتصاب زدند. معترضان دستگیرشده در ناآرامی‌های پیشین، پس از محاکمه‌های کوتاهی در دادگاه‌های مدنی تبرئه شدند و این‌گونه محاکمات به‌روشنی به جامعه نشان داد که ساواک، دیگر توان استفاده از دادگاه‌های نظامی برای سرکوب مخالفان را ندارد.[۲۵۳]

سفر قطب زاده به آمریکا و دیدار با مقامات وزارت خارجه

در دی ماه ۵۶ قطب‌زاده به آمریکا رفت و با جورج گریفین، از مسئولان میز خاورمیانه و جنوب آسیای دفتر اطلاعات و تحقیقات وزارت خارجه دیدار کرد. او خود را «رئیس یک نهضت مقاومت ایرانی در پاریس که با همه سطوح جامعه ایران از جمله نظامیان در تماس است» معرفی و هدفش از این سفر را تماس با آمریکاییهایی که با اوضاع ایران آشنا هستند بیان کرد. قطب‌زاده به گریفین می‌گوید که او و گروهش تحسین کننده آمریکا و ایده‌هایی هستند که آمریکا بر آن‌ها بنا شده مخصوصاً ایده حقوق بشر را که کارتر مطرح کرده‌است می ستایند و می‌خواهند از این موقعیت استفاده کنند و بر روی سیاستهای جدید آمریکا اثر بگذارند. شاه در ایران مورد تنفر است و مردم ایران پشتیبانی آمریکا از شاه را دلیل اصلی سرکوبها می‌دانند. او تقاضا می‌کند از فروش سلاحه‌هایی که پول مردم ایران را تلف می‌کنند به شاه خودداری شود. سپس نامه‌ای برای «رابرت مَنتِل» به گریفین می‌دهد که در آن اسناد مربوط به شکنجه‌ها و نامه‌های خانواده‌های زندانیان و چند اعلامیه درج کرده‌است. او توضیح می‌دهد که قبل از سفر شاه به آمریکا باید این مطالب مورد نظر قرار بگیرد تا شاه نتواند کارتر را متقاعد کند که راه دیگری ندارد. مردم ما، پشتیبانی آمریکاییها از شاه را به عنوان مسبب اصلی سرکوبگری در ایران می‌بینند. شاه در ایران دچار درد سر واقعی شده‌است چه از لحاظ اقتصادی و چه سیاسی و چه اجتماعی، من امیدوارم که شما از همه این مطالب آگاه باشید و این‌که هنگامی که دربارهٔ شاه قضاوت می‌کنید، شما دربارهٔ او با توجه به همه سوابق سلطنت او یا در نظر گرفتن همه این واقعیات قضاوت خواهید کرد. منتل مسئول «دفتر کمک‌های امنیتی»، یکی از زیرمجموعه‌های «دفتر امور سیاسی‌نظامی» وزارت خارجه بود. دفتر امور سیاسی نظامی رابط وزارت خارجه با وزارت دفاع است و وظیفه‌اش ارائهٔ طرح در مورد امنیت بین‌المللی، کمک‌های امنیتی و عملیات نظامی است. رابطهٔ قطب‌زاده و گریفین تا تابستان ۱۳۵۷ و ارسال یک نامهٔ دیگر ادامه می‌یابد. یک سال بعد در دی‌ماه ۱۳۵۷ و روزهایی که نام قطب‌زاده به عنوان یکی از اطرافیان امام‌خمینی در فرانسه مطرح است، گزارش این دیدار و متن نامه او، از طرف منتل برای پرکت ارسال شد و احتمالاً در موضع آمریکا در مورد رفتن شاه اثر داشته‌است.[۲۵۴]

مقاله ایران و استعمار سرخ و سیاه

روزنامه اطلاعات در مقاله‌ای در تاریخ ۱۷ دی ۱۳۵۶، مقاله ای بنام «ایران و استعمار سرخ و سیاه» بقلم احمد رشیدی مطلق درج کرد. روحانیون را «ارتجاع سیاه» نامید و به همکاری پنهان با کمونیسم بین‌الملل برای محو دستاوردهای انقلاب سفید متهم ساخت. همچنین خمینی را به بیگانه بودن و جاسوسی برای بریتانیا در دوران جوانی متهم کرد و او را بی‌بندوبار و نویسنده اشعار شهوت‌انگیز صوفیانه نامید. این مقاله شهر قم را به خشم آورد. حوزه‌های علمیه و بازار تعطیل و خواستار عذرخواهی علنی حکومت شدند. حدود ۴۰۰۰ نفر از طلاب و هواداران آنان در روز ۱۹ ماه دی در تظاهرات به سردادن شعار پرداخته و با پلیس درگیر شدند. در این درگیری‌ها بنا به اعلام حکومت دو تن و به گفته مخالفان هفتاد تن کشته و بیش از پانصد نفر زخمی شدند.[۲۵۵] روز بعد خمینی خواستار تظاهرات بیشتر شد و به شهر قم و آنان که «روحانیت مترقی» نامید، به خاطر ایستادگی در برابر حکومت تبریک گفت و شاه را به همکاری با آمریکا برای نابودی ایران متهم کرد. شریعتمداری نیز در مصاحبه‌ای نادر با خبرنگاران خارجی، از حکومت گلایه کرد و رفتار پلیس و حکومت با روحانیون را توهین‌آمیز خواند. شریعتمداری همچنین به همراه ۸۸ تن از روحانیون، بازاریان و دیگر مخالفان از ملت خواست که چهلم کشتار قم را با دست کشیدن از کار و حضور آرام در مساجد برگزار کنند.[۲۴۵]

اعتراضات سیاسی و سنت‌های شیعی

از این به بعد یک دوره از مراسم چهلم (یادبود کشته‌شدگان مراسم قبلی) برگزار شد که استفاده سیاسی از یک سنت شیعی محسوب می‌شد و فرصتی را برای معترضان فراهم می‌ساخت تا به گردِهمایی، اطلاع‌رسانی شفاهی و برانگیختن بیشتر احساسات مذهبی مخالفان حکومت بپردازند. آمار رسمی حکومت و مخالفان از تعداد کشته‌شدگان و مجروحان سه دوره روزهای چهلم پرآشوب، (مثل همه وقایع بعدی) تفاوت بسیاری داشت. برپایه اعلامیه‌های حکومتی، ۲۲ نفر کشته و تقریباً ۲۰۰ تن زخمی شدند و اما مخالفان، شمار کشته‌ها را ۲۵۰ و شمار زخمی‌ها را بیش از ۶۰۰ نفر دانستند.[۲۵۶]

تظاهرات ۲۹ بهمن تبریز

در روز ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ به عنوان چهلم کشتار قم، مراسم یادبود در شهرهای بزرگ ایران به‌آرامی برگزار شد، اما در تبریز معترضان به کلانتری‌ها، دفاتر حزب رستاخیز، بانکها، هتل‌های لوکس، سینماها و مشروب‌فروشی‌ها (که نماد وابستگی به غرب به‌شمار می‌رفتند) حمله کردند و برای نخستین بار فریاد «مرگ بر شاه» شنیده شد. تظاهرات تبریز دو روز طول کشید و با توسل حکومت به نیروهای کمکی ارتش از جمله تانک و هلیکوپترهای جنگی، فروکش کرد.[۲۳۲][۲۵۷]

واکنش به تظاهرات ۲۹ بهمن

در روز تظاهرات رضا قطبی که پیش از همه تصاویر را از تبریز دریافت کرده بود با جمشید آمورگار تماس می‌گیرد ولی آموزگار می‌گوید با نوآموز صحبت کرده و خبری نیست!. روز بعد دولت جلسه ای تشکیل می‌دهد و محمود جعفریان از طرف رادیو تلویزیون شرکت می‌کند. آموزگار و وزیران او در برابر بهت جعفریان اصرار می‌کنند که این تظاهرات ریشه خارجی دارد و روز بعد آموزگار به تبریز رفته در آنجا تظاهرات حکومتی برگزار می‌شود و مجدداً این ادعا را تکرار می‌کند.[۲۵۸]

تظاهرات دهم فروردین

دهم فروردین ۱۳۵۷، مراسم چهلم کشته‌شدگان تبریز بود که در ۵۵ شهر برپاشد و در این مدت، اکثر بازارها و دانشگاه‌ها تعطیل بودند. این مراسم در برخی شهرها به‌ویژه در یزد به خشونت کشیده شد و عده‌ای توسط نیروهای پلیس کشته شدند که مراسم چهلم آن در روز نوزدهم اردیبهشت ماه برگزار گشت. در این روز، بازار و مؤسسات آموزشی مهم اعتصاب کردند و مراسم در برخی شهرها به خشونت گرایید. در قم، نیروهای امنیتی برای سرکوب تظاهرات به تیراندازی و قطع برق شهر روی آوردند و با تعقیب گروهی از تظاهرکنندگان و زیرپا گذاشتن حق و حرمت قدیمی تحصن در خانه علمای دینی، دو تن از طلاب را که در خانه شریعتمداری پناه گرفته بودند، کشتند.[۲۵۹]

عکس العمل حکومت

رژیم برای رویارویی با این بحران، نخست با ایجاد کمیته مخفی انتقام توسط ساواک، به فرستادن نامه‌های تهدیدآمیز و حتی بمب‌گذاری در دفاتر برخی روشنفکران و حقوق‌دانانی که نامه‌های اعتراضی نگاشته بودند — از جمله سنجابی، فروهر، بازرگان و عبدالکریم لاهیجی — اقدام کرد. حزب رستاخیز هم گروهی متشکل از افراد پلیس با لباس غیرنظامی به نام «نیروی پایداری» تشکیل داد تا به گردهمایی‌های سازمان‌یافته گروه‌های دانشجویی، کانون نویسندگان و جبهه ملی حمله کند. در همین حال، رژیم برخی سیاست‌های ضدتورمی را که موجب خشم بازاریان و علما شده بود کنار گذاشت و ضمن پوزش خواستن از شریعتمداری از بابت حمله به خانه او و برکناری ارتشبد نعمت‌الله نصیری رئیس بدآوازه ساواک، نمایش فیلم‌های شهوت‌انگیز غربی را ممنوع ساخت. شاه نیز برای زیارت به مشهد رفت و جمشید آموزگار نخست‌وزیر وقت با معوق گذاشتن بسیاری از طرح‌های توسعه اقتصادی، برای مهار کردن تورم تلاش‌هایی به عمل آورد.[۲۶۰] چهلم کشته‌شدگان اردیبهشت ماه، با توصیه شریعتمداری و دیگر روحانیون میانه‌رو به‌آرامی برگزار شد و برای دو ماه، تا پیش از پایان تیرماه، ناآرامی عمده‌ای روی نداد. به نظر می‌رسید که استراتژی جدید دولت، کارساز واقع شده‌است یا شاید مخالفان خود را برای ماه رمضان، که بسیج جمعیت برای تظاهرات آسان‌تر بود، آماده می‌کردند. در طی این دوره از آرامش، بسیاری از جمله نخست‌وزیر به این نتیجه رسیدند که بحران پایان یافته‌است.[۲۶۱][۲۶۲]

اعتقاد شاه به نقشه آمریکا برای برداشتن او

در اواخر فروردین سال ۵۷ اکبر اعتماد برای مذاکره راجع به صنایع اتمی ایران به دیدار شاه در جزیره کیش می‌رود. وقتی وی به توصیه رضا قطبی موضوع تظاهرات را با شاه در میان می‌گذارد. شاه می‌گوید (آمریکایی‌ها می‌خواند ما را بردارند ولی نمی‌دانند این به ضررشان تمام خواهد شد).[۲۵۸]

مصاحبه لوموند با خمینی در نجف

در ۴ اردیبهشت ۱۳۵۷ قطب زاده لوسین ژرژ خبرنگار لوموند را به نجف برد تا مصاحبه ای با خمینی انجام دهد. این اولین مصاحبه بین‌المللی خمینی بود که مواضع او را به اروپائیان اعلام می‌کرد. لحن ژرژ طرفدارانه از انقلاب بود مثلاً حکومت شاه را رژیم خطاب می‌کرد و از خمینی می‌خواست تا راجع به قیامهایی که در ایران در جریان هست نظر بدهد. خمینی موارد زیر را بیان کرد:

  • سلطنت و مخصوصاً سلطنت سلسله پهلوی کاملاً غیرقابل قبول است و باید ملغی شود
  • هدف او یک حکومت اسلامی بر مبنای حکومت پیامبر و امام علی است
  • او با کمونیستها بهیچوجه اتحاد نخواهد کرد
  • خواستار همبستگی همه مسلمانان در مبارزه با اسرائیل شد
  • گفت که آمریکا در منطقه ایادی خود را می‌گمارد منابع منطقه را می‌برد و کودتای ۲۸ مرداد کار آمریکاست
  • موضع او در مقابل شوروی با موضعش در برابر آمریکا فرق ندارد[۲۶۳]

گسترش اعتراضات و اعتصاب‌های گسترده کارگری

صحنه‌هایی از درگیری‌های خیابانی
صحنه‌هایی از مردم مسلح انقلابی

تظاهرات ماه رمضان ۱۳۵۷ (۱۳۹۸هجری قمری)

پس از دو ماه آرامش، و وقوع دو ناآرامی در ۳۱ تیر و ۶ مرداد، در چند روز نخست ماه رمضان که از ۱۴ مرداد آغاز می‌شد، تظاهرات خشونت‌باری در تهران، تبریز، قم، اصفهان و شیراز برپا شد و در اصفهان تظاهرکنندگان خشمگین، برخی مجهز به سلاح کمری، بیشتر مناطق شهر را تصرف کردند.[۲۶۴] دولت، تنها پس از اعلام حکومت نظامی و با کشتن برخی مهاجمان توسط نیروهای ارتش، توانست کنترل شهر را دوباره در دست گیرد.

آتش‌سوزی سینما رکس

ببینید: آتش‌سوزی سینما رکس آبادان

در ۲۸ مرداد ماه ۱۳۵۷ سینما رکس آبادان آتش گرفت و بیش از چهارصد مرد، زن و کودک جان باختند. حکومت شاه با یادآوری حملات مشابه مخالفان به سینماها، مسئولیت این رویداد را به گردن آنان انداخت و با نسبت دادن این رویداد به «مارکسیست‌های اسلامی» آن‌ها را متهم کردند که «به جای تمدن بزرگ، وحشت بزرگ» به مردم می‌دهند.[۲۶۵][۲۶۶]

مخالفان، ساواک را به تدارک این «آتش‌سوزی رایشتاگ»، قفل کردن درهای سینما و کارشکنی در کار آتش‌نشانی متهم کردند. فردای آنروز ۱۰٬۰۰۰ تن از بستگان قربانیان که در مراسم تشییع گرد هم آمده بودند، ساواک را مسئول این حادثه دانسته و شعارهای تندی علیه حکومت سر دادند. بعدها در دادگاهی که پس از انقلاب برگزار شد، گروهی شامل افراد متعصب مذهبی مسئول این حادثه شناخته شدند و به همراه چند افسر پلیس به جرم کوتاهی در جلوگیری از وقوع حادثه، محاکمه شدند. طبق گفته برخی، این گروه با روحانیون عالی‌رتبه ارتباطاتی داشته‌اند.[۲۶۲][۲۶۷][۲۶۸][۲۶۹]

در محاکمه نهایی ثابت شد که نظر حکومت شاه درست بوده و عامل اصلی بنام حسین تکبعلی‌زاده فردی معتاد و بیکار بوده و این حرکت را در جهت پیشبرد مقاصد انقلاب انجام داده‌است.[۲۷۰][۲۷۱]

دولت شریف امامی

شاه کوشید تا با دادن امتیازات بیشتر به مخالفان چون عفو ۲۶۱ زندانی دیگر، بیرون بردن نیروهای نظامی از دانشگاه‌ها و وعده انتخابات آزاد، از شدت بحران بکاهد. او برای جلب‌نظر روحانیون در ۵ شهریور ۱۳۵۷ جعفر شریف‌امامی را به نخست‌وزیری تعیین کرد (که تا ۱۴ آبانماه همان سال طول کشید). در دوران تصدی دولت شریف امامی «دولت آشتی ملی» آزادی مطبوعات بیشتر شد و احزاب و تشکل‌های سیاسی قدیمی به صحنه بازگشتند. همچنین تقویم شاهنشاهی لغو گردید، بیشتر روحانیون عالی‌رتبه از زندان آزاد شدند و ۵۷ قمارخانه تعطیل گشتند.

راهپیمایی میلیونی عید فطر

شریف امامی پس از توافق با رهبران میانه‌رو مخالفان، مانند سنجابی، بازرگان و فروهر، اجازه راهپیمایی عید فطر را صادر کرد و از آنان قول گرفت که از شعار دادن علیه شخص شاه و دعوت به تظاهرات بیشتر، خودداری کنند. در مراسم عید فطر در ۱۳ شهریور ۱۳۵۷ تقریباً در همه شهرها حدود ۳میلیون نفر شرکت کردند. این راهپیمایی به‌دلیل تعداد زیاد شرکت کننده باعث متزلزل شدن وضع شد.[۲۷۲][۲۶۲][۲۷۳]

تظاهرات ۱۶ شهریور ۱۳۵۷

پس از تظاهرات میلیونی عید فطر بحران شدت گرفت. خمینی در اعلامیه شب عید فطر خود، به عنوان وظیفه‌ای برای همه مسلمانان، خواستار عدم سازش با شاه و ایستادگی در مقابل او تا زمان اخراجش از کشور شده بود. علی‌رغم فراخوان مخالفان میانه‌رو در خودداری از تظاهرات، شمار جمعیت تظاهرکننده زیاد شد و در ۱۶ شهریور در تهران، بیش از نیم‌میلیون نفر به تظاهرات پرداختند و ضمن سر دادن شعار «حسین سرور ماست، خمینی رهبر ماست» و «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» برای نخستین بار خواستار برقراری حکومت جمهوری اسلامی شدند و خواسته مخالفان میانه‌رو مبنی بر اجرای قانون مشروطه، تحت‌الشعاع قرار گرفت. شاه برای حفظ تسلط خود بر اوضاع، کوشید تا قاطعانه عمل کند از این‌رو با ممنوعیت تظاهرات خیابانی برای نخستین بار پس از سال ۱۳۴۲، در تهران و یازده شهر دیگر حکومت نظامی اعلام کرد.

تظاهرات ۱۷ شهریور ۱۳۵۷

ببینید: تظاهرات ۱۷ شهریور

تصمیم حکومت نظامی توسط کابینه شریف امامی در غروب ۱۶ شهریور گرفته شده بود و رادیو ایران آن را از شش صبح اعلام کرد ولی تظاهرکنندگان از روز قبل تصمیم به گردهمایی در میدان ژاله را گرفته بودند که باعث شد به حکومت نظامی توجه نشود. صبح جمعه ۱۷ شهریور، درگیری‌های شدیدی در جنوب تهران رخ داد، کارگران ضمن سنگربندی در خیابان، به سوی کامیون‌های ارتش کوکتل مولوتف پرتاب می‌کردند و در میدان ژاله، حدود پنج هزار نفر — اغلب دانشجو — که بسیاری از آنان از اعلام حکومت نظامی در سحرگاه آن روز خبر نداشتند، به صورت نشسته به تظاهرات پرداختند. حضور فقرای شهری، نسبت به دیگر طبقات در تظاهرات این روز بسیار چشمگیر بود و برای پراکنده کردن مردم در محله‌های پرجمعیت جنوب شهر از بالگردهای جنگی استفاده شد. در میدان ژاله نیز کماندوها و تانک‌ها به سوی جمعیت شلیک کردند. در شب همان روز، مقامات نظامی، شمار کشته‌شدگان را ۸۷ و شمار زخمی‌ها را ۲۰۵ نفر اعلام کردند. اما مخالفان شمار کشته‌ها را بیش از ۴۰۰۰ نفر دانستند. پس از انقلاب، در تحقیقات به عمل آمده، اما رسماً منتشر نشده توسط بنیاد شهید، تعداد کشته‌شدگان شناسایی‌شده، ۸۸ نفر اعلام شد.[۱۸۸][۲۷۴][۲۷۵][۲۷۶]

صحنه‌ای از حوادث ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ معروف به جمعه سیاه.

آثار روانی ۱۷ شهریور

حادثه ۱۷ شهریور که به جمعه سیاه معروف شد تأثیری بسیار نهاد و دریایی از خون بین شاه و مردم پدیدآورد. با تحریک احساسات عمومی و تشدید نفرت، تنها یک راه‌حل روشن یعنی یک انقلاب بنیادی باقی ماند. شاه به این موضوع پی برد که مخالفان میانه‌رو و غیرمذهبی، پیروان شخصی و سازمان‌های سیاسی لازم را برای جلوگیری از شور و احساسات مردمی ندارند. دیگر آن‌که، تظاهرات پی‌درپی، صحنه سیاست را از برنامه‌ریزی و میزهای مذاکره به خیابان‌ها و محله‌های فقیرنشین پرجمعیت کشانده بود و با هر کشتار، فرصت دست‌یابی به سازش از راه گفتگو کاهش می‌یافت. برای ساکنان محلات فقیرنشین و حلبی‌آبادهای تهران که همگی دهقانان مهاجری بودند که به‌تازگی زمین خویش را از دست داده بودند، مذهب، احساس همبستگی گروهی و اجتماعی را فراهم می‌کرد. آنان مذهب را جانشین جامعه روستایی ازدست‌رفته‌شان قلمداد می‌کردند و با اشتیاق در مساجد شهری، به سخنان روحانیون گوش می‌سپردند. با افزایش شدید محبوبیت خمینی در سال‌های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ و شدت گرفتن شور و تحرکات انقلابی، سخنان او در خصوص سازش‌ناپذیری با رژیم و حل مشکلات با بازگشت به اجرای کامل احکام اسلامی، با استقبال بسیاری از سوی توده‌های مسلمان و فقرای شهری روبه‌رو شد و موجب از دست رفتن تأثیر سخنان دیگر روحانیون محبوب مثل شریعتمداری و طالقانی که خواستار اجرای کامل قانون مشروطه بودند، گشت.[۱۸۷][۱۸۸]

رفتن به پاریس

زمانی که قرارداد ۱۹۷۵ بسته شد حکومت عراق به خمینی پیام داد که به دلیل تعهدات خود به حکومت ایران اجازه فعالیت سیاسی به مخالفان شاه را نمی‌دهد. پس از آن‌که در تیرماه ۱۳۵۷ صدام حسین حکومت عراق را در دست گرفت این سختگیری بیشتر شد. خمینی سرانجام در ۱۲ مهرماه ۱۳۵۷ تصمیم به خروج از عراق گرفت. در نیمه شب بر سر مرز عراق-کویت مأموران کویتی پس از شناسایی به او اجازه ورود ندادند؛ بنابراین به بغداد رفتند و در آنجا با پیشنهاد ابراهیم یزدی تصمیم گرفتند به فرانسه بروند. در ۱۴ مهرماه ۱۳۵۷ وارد فرانسه شدند. این اقامت ۱۱۸ روز طول کشید.[۲۷۷]

شرایط در نوفل لوشاتو

ابراهیم یزدی می‌گوید: بررسی محتوای مصاحبه‌ها ی خمینی از هماهنگی و انسجام حکایت می‌کند. برای یک شخصیت روحانی حوزوی که عادت به یادداشت کردن مطالب قبل از صحبت کردن ندارد، این انسجام در خور توجه است… این انسجام نتیجه شیوه عملی است که ما در آن جا اتخاذ کرده بودیم.[۲۷۸] در نوفل لوشاتو گروهی، برای دو کار ایجادشد: اول مطالعه مطبوعات و تحلیل‌ها دربارهٔ ایران و تهیه گزارش. دوم فیش‌برداری از مواضع آقای خمینی در سخنرانیها و مصاحبه‌ها. این گروه عبارت بودند از: محسن سازگارا، حسن عابدی جعفری، هومن، جواد یارجانی، امیر میرخانی، مسعود مانیان، فرهادی، باقر ولی بیگ، کیارشی، عبدالکریم سنائی، کریم خداپناهی....... گروه هر شب یک گزارش می‌داد که من صبح روز بعد با آقای خمینی مطرح می‌کردم.[۲۷۹] یزدی اضافه می‌کند: «در همان ماه اول بعد از استقرار ما در نوفل لوشاتو ترجمه انگلیسی کتاب ولایت فقیه منتشر شد. طبیعی بود که خبرنگاران دربارهٔ آن از آقای خمینی سؤال کنند. اما ایشان به این سوالات پاسخ نمی‌دادند… به همین علت در هیچ‌یک از مصاحبه‌های ایشان که بالغ بر بیش از ۲۰۰ مورد است، کوچک‌ترین اشاره‌ای به نظریه سیاسی ولایت فقیه نشده‌است.»[۲۸۰]

بنی صدرمی‌گوید: در نوفل لوشاتو من بیست اصل به آقای خمینی ارائه دادم. ایشان ۱۹ اصل آن را خطاب به جهانیان اعلام کرد منهای یک اصل که عفو عمومی بود که در مورد آن گفت برویم ایران و آن‌جا ببینیم چه پیش می‌آید. من به ایشان گفتم این‌جا اگر بخواهی صحبت از ولایت فقیه بکنی، همین‌جا ماندگار می‌شوی. چون اروپایی‌ها می‌دانند ولایت فقیه چه طور است و استبداد توتالیتر کلیسا و تفتیش عقاید را دیده‌اند و زود شما را می‌کنند در آن قالب و بی‌اعتبار می‌شوید. این‌جا بود که گفت ولایت با جمهور مردم است و در دموکراسی پیشرفته ایران، مردم در اداره کشور خویش شرکت می‌کنند که از دموکراسی‌های غرب جلوتر و اصل بر مشارکت مردم است… تا جایی که مجله چپ‌گرای لو نوول اوبزرواتور، او را آزادی‌های مطلق لقب داد.[۲۸۱]

مذاکره حسن نزیه با خمینی در مورد قانون آینده ایران

حسن نزیه در ۱۵ دیماه ۱۳۵۷ در نوفل لوشاتو با خمینی در مورد قانون آینده ایران بحث کرد و از او قول گرفت که قانون آینده عقلانی و مطابق با دنیا باشد.[۲۸۲] در اوایل خرداد ۱۳۵۸ که قانون اساسی در حال تکوین بود حسن نزیه در کانون وکلا اعلام کرد که خمینی به او قول داده که قانون عقلانی باشد و این سخنان باعث مشاجره روزنامه ای او با سید محمد بهشتی شد[۲۸۳][۲۸۴] که در نهایت با حمایت خمینی از بهشتی خاتمه یافت.

برخی از بیانات آیت‌الله خمینی در نوفل‌لوشاتو

در ویکی‌گفتار ببینید: سخنان آیت‌الله خمینی در نوفل‌لوشاتو

آیت‌الله خمینی در ۱۲۸ مصاحبه و ۷۲ سخنرانی خود مطالب زیادی عنوان کرد که عمدتاً از طریق رادیوی بی‌بی‌سی به گوش مردم ایران می‌رسیدند و در جراید غربی نیز چاپ می‌شدند. مطالب مهم سخنان او شامل موارد ذیل است:

ولایت با جمهور مردم است.[۲۸۵] اولویت با آزادی بیان است[۲۸۶] باید آزادی مطبوعات باشد[۲۸۷] جامعه باید آزاد و بدون نهادهای اختناق و استثمار باشد.[۲۸۸] زن و مرد آزاد خواهند بود.[۲۸۹] زنان باید در انتخاب، فعالیت و پوشش با رعایت موازین اسلامی آزاد باشند.[۲۹۰] باید حقوق زن و مرد مساوی باشد. اسلام زن را هم ردیف مرد قرار داده‌است. اسلام حقوق بشر را تضمین کرده‌است.[۲۹۱] آزادی و دموکراسی در حکومت اسلامی هست. شخص اول مملکت با آخرین فرد مساوی خواهد بود.[۲۹۲] اقلیت‌های مذهبی خواهند توانست به فرائض مذهبی خود آزادانه عمل نمایند.[۲۹۳] برای این‌که یک دسته می‌گویند مرگ بر فلانی نباید حکومت آن‌ها را بکشد.[۲۹۴] اگر کسی از شخص اول مملکت شکایتی داشته باشد، پیش قاضی می‌رود و قاضی او را احضار می‌کند.[۲۹۵] حکومت اسلامی بر مبنای بحث و بدون سانسور خواهد بود.[۲۹۶] سرنوشت انسان باید به دست خودش باشد.[۲۹۷] باید اختیارات به‌دست مردم باشد.[۲۹۸] اسلام حقوق بشر را محترم می‌شمارد. حق و آزادی را از هیچ‌کس نمی‌گیرد.[۲۹۹] همهٔ مظاهر تمدن را قبول داریم[۳۰۰] یک دولت استبدادی نمی‌تواند اسلامی باشد.[۳۰۱] در جمهوری اسلامی حتی کمونیست‌ها آزادی بیان خواهند داشت.[۳۰۲] او (خمینی) اختیارات شاه را نخواهد داشت.[۳۰۳] امور کشور به عهده دولت و نمایندگان ملت خواهد بود و او (خمینی) فقط ارشاد خواهد کرد.[۳۰۴] ایران به یک دموکراسی تبدیل خواهد شد که موجب ثبات منطقه می‌گردد.[۳۰۵] اسلام دموکراسی به معنای واقعی است.[۳۰۶] روحانیون متکفل حکومت نخواهند شد.[۳۰۷] در حکومت اسلامی همه افراد دارای آزادی بیان هستند.[۳۰۸]

مذاکرات با نمایندگان آمریکا

ببینید: تماس‌های میان ایالات متحده آمریکا و سید روح‌الله خمینی

در روز پنجم ژانویه ۱۹۷۹ (۱۵ دی ۱۳۵۷) خمینی به یک آمریکایی به نام لئونارد فریمن که (به‌طور شخصی) در نوفل لوشاتو به ملاقاتش رفته بود می‌گوید که اگر قدرت را در دست بگیرد فروش نفت را به آمریکا ادامه خواهد داد. او به فریمن توصیه می‌کند این پیام را به دولت آمریکا برساند. ترجمه انگلیسی پیام را یزدی بر روی یک نوار کاست به فریمن می‌دهد تا به دولت آمریکا منتقل کند او هم آن را به سفارت آمریکا در پاریس می‌دهد و پیام همان روز به واشینگتن می‌رسد. سفیر آمریکا در پاریس نتیجه می‌گیرد که این تلاشی از طرف خمینی برای گفت‌وگو با دولت آمریکا است.[۳۰۹]

در ۱۵ ژانویه (۲۵ دی) که برنامه خروج شاه از ایران قطعی شده بود. کارتر فرمان گشایش یک کانال محرمانه بین سفارت آمریکا در پاریس و همراهان را صادر کرد که در اسناد آمریکا به نام کانال یزدی-زیمرمن معروف شد.[۳۰۹] (البته یزدی قبلاً هم در ۲۱ آذر ۱۳۵۷ با هنری پِرِکت مسئول میز ایران در وزارت خارجه آمریکا دیدار کرده بود ولی این تصمیم شخصی او بود) یزدی ابراز نگرانی کرد که کودتایی شبیه ۲۸ مرداد در دستور کار آمریکا باشد و گفت کودتا فقط اوضاع را وخیم‌تر خواهد کرد. وی می‌خواست بداند شاه چه وقت ایران را ترک خواهد کرد.[۳۰۹]

خبر گشایش کانال محرمانه بین واشینگتن و به سولیوان رسید و او استقبال کرد و گفت: باید بی‌پرده به فرستاده گفت که ارتش ایران گزینه کودتا پس از خروج شاه را بررسی کرده اما ژنرال هایزر ژنرال‌ها را از این اقدام منصرف کرده و آن‌ها در این مدت آرام خواهند ماند به شرطی که تحریک نشوند. سران ارتش و روحانیت نقاط اشتراک زیادی دارند که نباید به دلیل توطئه‌های حزب توده تحت الشعاع قرار بگیرد. وی چهار روز بعد به واشینگتن می‌نویسد: راه حل بحران ایران تأسیس یک دولت «نظامی-آخوندی» است.[۳۰۹]

در نوفل لوشاتو خمینی مصلحت را در ابراز دوستی با آمریکا دید. یزدی و زیمرمن چهار بار دیگر هم در همان مهمانخانه ملاقات کردند. در آن دیدارها آمریکا «انعطاف» خود را نسبت به قانون اساسی و نوع حکومت آینده ایران به اطلاع رساند. اوج ارتباط روز هفت بهمن (۲۷ ژانویه) بود که در آن خمینی در اقدامی تاریخی برای کنار زدن بختیار و تسلیم شدن ارتش در نامه‌ای به کارتر نوشت: «شما خواهید دید که ما با آمریکایی‌ها هیچ دشمنی خاصی نداریم و شما خواهید دید که جمهوری اسلامی که مبتنی بر فلسفه و قوانین اسلامی است و چیزی به غیر از (حکومتی) بشردوست نخواهد بود و به آرمان صلح و آرامش تمام بشریت کمک خواهد کرد.»[۳۰۹][۳۱۰]

اعتصاب‌های سراسری، محرم و تضعیف شاه

میدان فردوسی در ۲۶ دی ۱۳۵۷، از کتاب روزهای خون، روزهای آتش

اعتصابات

اما فردای پس از جمعه سیاه، موج گسترده اعتصابات کارگری آغاز شد. در واقع با پدیدار شدن اثرات دوره رکود اق