قابوس بن وشمگیر - ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
قابوس | |
---|---|
امیر زیاری | |
سلطنت | ۹۷۷–۹۸۱ (دورهٔ نخست) ۹۹۷–۱۰۱۲ (دورهٔ دوم) |
پیشین | بیستون |
جانشین | منوچهر |
درگذشته | ۱۰۱۲ م گرگان |
دودمان | زیاریان |
پدر | وشمگیر |
قابوس بن وُشْمْگیر ملقب به شمسالمعالی چهارمین پادشاه زیاریان بود که بعد از برادرش بیستون در سال ۳۶۷ هجری، در گرگان به تخت نشست. او آن هنگام در شهریارکوه طبرستان بود. از بیستون فرزند خردسالی مانده بود که دباج بن بانی گیل پدربزرگ مادری این طفل تلاش میکرد تا او را به حکومت برساند، اما تعداد زیادی از فرماندهان و لشکریان زیاری، قابوس را به پادشاهی برگزیدند. قابوس دو دوره حکومت کرد. دورهٔ نخست به آرامی گذشت، اما بعد از مرگ رکنالدوله، فرمانروای آلبویه، سرزمینهای تحت حکومت او میان سه پسرش عضدالدوله، مؤیدالدوله و فخرالدوله تقسیم شد. عضدالدوله و مویدالدوله با فخرالدوله اختلاف پیدا کردند و بین آنها جنگ درگرفت. فخرالدوله به قابوس پناه برد. قابوس از تسلیم فخرالدوله به برادرانش امتناع کرد و میان آنها جنگی درگرفت که قابوس و فخرالدوله شکست خوردند و او به خراسان پناه برد.
قابوس قریب ۱۸ سال از حکومت محروم بود و در پناه دربار دیگر شاهان میزیست؛ اما با مرگ عضدالدوله و تضعیف آلبویه، وی با کمک یاران طبری و دیلمی خود، به گرگان حمله کرد و توانست آن را از آلبویه پس بگیرد و دوباره بر تخت بنشیند. قابوس تا سال ۴۰۳ هجری حکومت کرد و بر دامنهٔ متصرفات خود از سوی مغرب افزود و گرگان، چالوس و رویان را ضمیمهٔ قلمرو خود کرد و برخی قلاع قومس را فتح نمود.
وی مردی ادیب و شاعر و خوشنویس بود و اشعاری را به فارسی و عربی میسرود و دربارش به مرکزی برای حمایت از دانشمندان بدل شدهبود، اما از سویی در اواخر عمرش سنگدل و خشن شده بود و قتل پردهدار مخصوص خود، نعیم، که مرد درستکاری بود، موجب شورش لشکریان و عزل وی از حکومت شد. بعد از قابوس، فرزندش منوچهر به حکومت رسید و کسانی را که برای قتل پدرش توطئه کردهبودند، را اسیر کرد و آنها را کشت. آرامگاه وی در برج گنبد قابوس است، که در زمان حیات، به دستور خودش ساخته شده بود.
منبعشناسی
[ویرایش]منابع شناخت زیاریان را در چند دسته کلی میتوان قرار داد:
منابع اولیه
[ویرایش]منابعی که همزمان با موضوع مورد نظر یا با فاصله اندکی بعد از آن نوشته شدهاند منابع اولیه هستند که شامل تواریخ محلی و عمومی هستند.
- تاریخهای عمومی
دستهای از منابع هستند که به شرح وقایع سرزمینهای اسلامی میپردازند. عدهای از تاریخنگاران معاصر با زیاریان به خاطر حضورشان در اوضاع سیاسی آن زمانه، به نوشتن این کتب پرداختهاند و از جمله منابع مهم برای شناخت زیاریان بهشمار میآیند.
- تاریخ یمینی از جمله این کتب تاریخ یمینی در زمان سلطان محمود غزنوی نوشته شدهاست. در ابتدا نثر کتاب سنگین و فهم آن مشکل بودهاست تا اینکه در قرن ۷ شرحی بر کتاب نوشته شدهاست. کتاب به سلسلههای زمان محمود پرداختهاست. این کتاب در رابطه با احوالات و شرححال قابوس اطلاعاتی را دارد، بنابراین میتواند منبع دقیقی برای شناخت زمانه او باشد.[۱]
- الکامل این کتاب از جمله کتب تواریخ عمومی است که در ابتدای قرن ۷ هجری توسط ابن اثیر نوشته شدهاست اما به خاطر تلفیق مطالب از منابع مختلف دارای اطلاعات مفیدی است.[۲] از جمله منابعی که وی از اطلاعات آن بهره گرفتهاست کتاب التاریخ فی اخبار ولاة خراسان از ابوعلی سلامی است که دربارهٔ سامانیان تا مرگ ابوعلی چغانی اطلاعات ارزشمندی را داراست. اهمیت اساسی الکامل به ویژه در مورد رویدادهایی است که ابن اثیر برخلاف طبری به گونهای گسترده از آنها یاد کردهاست. گرچه ابن اثیر در کتاب خود اطلاعات موجود در کتاب طبری را پایه قرار دادهاست اما از منابع دیگری همچون مسعودی و بلاذری نیز استفاده کردهاست.[۳]
- تاریخ محلی
کتابهایی هستند که در مورد تاریخ شهر یا منطقهای نگاشته شدهاند. این کتب حاوی اطلاعات ارزشمندی هستند زیرا فقط به وقایع آن شهر یا منطقه پرداختهاند و جزئیات آن را ذکر کردهاند و از منابع مهم بهشمار میآیند.
- تاریخ طبرستان از قدیمیترین تواریخ محلی طبرستان است و برخلاف مقدمه سخت بقیه کتاب نثری روان دارد و با واژهها و اشعار طبری همراه شدهاست. کتاب حدود سال ۶۱۳ هجری توسط ابناسفندیار نوشته شدهاست. بخاطر از میان رفتن کتبی همچون التاجی فی اخبار الدولة الدیلمیة نوشته ابواسحاق صابی که ابن اسفندیار به سختی بدان دست یافتهبود که اکنون از میان رفتهاست اثر وی ارزش زیادی را داراست.[۴] همهٔ نسخههای این کتاب حاوی اطلاعات وقایع تا سال ۷۶۰ است و احتمالاً وقایع ۱۵۰ سال بعد از نگارش توسط اولیاءالله آملی به آن اضافه شدهاست.[۵]
منابع ثانویه
[ویرایش]این منابع در قرنهای بعد نگاشته شدهاند اما دارای مطالب ارزشمندی در رابطه با موضوع مورد بحث هستند.
- تاریخهای عمومی
- حبیبالسیر از جمله تواریخ عمومی تألیف غیاثالدین خواندمیر است. کتاب شامل ۳ جلد است و جلد سوم در رابطه با پادشاهان طبرستان، رستمدار، سربداران، کرت تا ظهور دولت صفویه است.[۶]
- زین الاخبار این کتاب نوشته ابوسعید عبدالحی بن ضحاک بن محمود گردیزی است. کتاب مشتمل بر دو قسمت است. وی قسمت اول را به تاریخ ایران و به مسائل عمومی آن پرداخته و به صورت تواریخ عمومی نوشتهاست اما قسمت دوم کتاب به صورت محلی نگاشته شدهاست و در آن اشاراتی به آلزیار و آلبویه شدهاست.[۷]
- تاریخ محلی
- تاریخ طبرستان و رویان و مازندران کتابی به زبان فارسی در شرح رویدادهای طبرستان و رویان و مازندران از دوره باستان تا سال ۸۸۱ هجری تألیف ظهیرالدین مرعشی است. این کتاب شامل چندین فصل است. فصول نخستین کتاب جغرافیای تاریخی رویان، ساری، گرگان و آمل را دربردارد اما فصلهای بعدی به سلسلههای قارنوندیان، زیاریان و باوندیان، میپردازد.[۸]
- تاریخ رویاناین کتاب در رابطه با تاریخ محلی رویان به زبان فارسی تألیف اولیاءالله آملی است. وی برای تألیف کتاب از منابعی همچون تاریخ طبرستان ابناسفندیار، و تاریخ طبری استفاده کردهاست.[۹]
- از جمله منابع مهم دیگر برای شناخت زیاریان کتب جغرافیایی هستند که هم به جغرافیای تاریخی و هم به جغرافیای طبیعی آن ناحیه توجه نشان میدهند، کتاب احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم در قرن ۴ است، که معاصر با زمانه قابوس و از منابع مهم برای شناخت آن دوران میباشد.[۱۰]
- از جمله منابع مهم دیگر کتب ادبی هستند از جمله کتاب قابوس نامه اثری از کیکاووس که در سال ۴۷۵ هجری تألیف شدهاست. قابوسنامه از جمله منابع مهم و دقیق برای شناخت زیاریان است، که اندکی بعد از دوران قابوس نوشته شدهاست.[۱۱]
وضعیت سیاسی-اجتماعی نیمه دوم قرن چهارم هجری
[ویرایش]هنگامی که آلزیار بر بخشهایی از ایران فرمانروایی میکردند، در اطراف آنها حکومتهایی وجود داشت که هر یک قسمتهایی را احاطه کردهبودند و از لحاظ قدرت سیاسی و نظامی ضعیفتر یا قویتر از زیاریان بودند و این سلسله به هر طریق ناچار به برقراری ارتباط با آنها میشدند. از جمله این قدرتها سامانیان، آلبویه و غزنویان بودند.[۱۲] سامانیان در زمان قدرت گرفتن مردآویج در اوج قدرت قرار داشتند و مرداویج در هنگام قدرت گرفتن گاهی با سامانیان همراه و گاهی هم مقابل آنها بود، ولی تا پایان عمر خود به آنها وفادار بود. از امیر دوم زیاری به بعد روابط زیاریان با سامانیان دوستانه میشود.[۱۳] بعد از مرگ وشمگیر، سر انتخاب جانشینی برای وی میان آلبویه و سامانیان اختلاف نظر وجود داشت.[۱۴] سامانیان از قابوس و آلبویه از بیستون حمایت کردند، قابوس از ابتدا مورد توجه سامانیان قرار داشت اما با آلبویه هم رابطه خویشاوندی داشت. قابوس بعد از شکستی که از عضدالدوله خورد به دربار سامانیان پناه برد و ۱۸ سال به دور از حکومت و به قصد لشکرکشی به سر برد. وی فقط یک بار به پشتیبانی از سامانیان به گرگان حمله کرد که برای او سودی نداشت. بعد از ۱۸ سال که مجدد قابوس به قدرت و حکومت رسید سامانیان قدرت خود را از دست دادهبودند و قدرت مهم سلطان محمود بود. تا اینکه بعد از قتل منتصر سامانیان به پایان رسید.[۱۵] قابوس بعد از برادرش بیستون روشی دوستانه را با آلبویه در پیش گرفت. مقارن با روی کار آمدن قابوس، عضدالدوله به قدرت رسید و برای فهم میزان وفاداری نامهای را به قابوس نوشت و او هم روش مسالمت جویانهای را در پیش گرفت و اظهار کرد که در عین استقلال، قدرت عضدالدوله را میپذیرد، اما بعد از پناهندگی فخرالدوله، برادر عضدالدوله به قابوس، و امتناع وی از تحویل فخرالدوله به عضدالدوله دشمنی میان آلزیار و آلبویه آغاز شد.[۱۶] قابوس به فخرالدوله کمک کرد اما فخرالدوله بعد از رسیدن به قدرت در مقابل دوستی و وفاداری قابوس کاری را انجام نداد و قابوس مجبور به دوری از حکومت شد[۱۷] تا هنگامی که مجدالدوله به قدرت رسید و قابوس با توجه به ضعف وی توانست طبرستان و گرگان را تصرف کند. قابوس و مجدالدوله چندین بار با هم جنگیدند که نتیجهای نداشت انا این دو فارغ از مسائل سیاسی روابط دوستانه و نزدیکی داشتند چون منوچهر، پسر قابوس مدتی در سپاه مجدالدوله خدمت میکرد. در نهایت قابوس و مجدالدوله باهم صلح کردند. قابوس با وجود اینکه از ضعف مجدالدوله آگاه بود اما هیچگاه به ری لشکر نکشید.[۱۸] غزنویان از نیمه دوم حکومت زیاریان وارد عرصه سیاسی ایران شدند. اولین باری که غزنویان به عنوان یک قدرت با آلزیار ارتباط برقرار کردند، در زمان دوری قابوس از حکومت در گرگان بود. سبکتکین در نیشابور با قابوس ملاقات کرد و شیفته کمال و ادب وی شد و تصمیم گرفت که به او در پس گرفتن حکومت کمک کند. اما سبکتکین با مشکلاتی که برایش در بلخ پیش آمد نتوانست به قول خود عمل کند. حتی وی برای کمک به قابوس مجدد فرمان داد که ده هزار لشکر برای کمک به قابوس بفرستند اما درگذشت. بعد از سبکتکین، محمود به قدرت رسید وی قصد داشت که کار ناتمام پدرش را انجام دهد و به قابوس کمک کند اما درگیر مخالفان داخلی و شورش برادرش شد.[۱۹] قابوس بعد از اینکه توانست قدرت را با کمک طرفدارانش بدست آورد با محمود از در دوستی وارد شد به ویژه که آن دو شباهتهای زیادی بهم داشتند از جمله اینکه هردو پیرو مذهب تسنن و به مخالفت با اسماعیلیه مشهور بودند و هر دو اهل علم و ادب بودند.[۲۰] روابط دوستانه قابوس با محمود موجب نزدیکی فرزندان قابوس به محمود شدهبود و از جمله پسرش دارا به خاطر بدگمانی قابوس از دست وی فرار کرد و به دربار محمود پناه برد.[۲۱]
تبار
[ویرایش]قابوس پسر کوچکتر وشمگیر بود و پدربزرگش، زیار، از اهالی گیلان، خود را از خاندان «ارغوش فرهادان» یا «آغش وهاوان» معرفی میکرد که در زمان کیخسرو حاکم گیلان بودهاست. همچنین عدهای دیگر «وردانشاه گیلانی» را جد زیار میدانند.[۲۲] همسر زیار دختر تیرداد بود و برادر زن زیار، هروسندان، حاکم وقت پادشاهی گیل بودهاست. زیار در دوران فرماندهی مردآویج و وشمگیر تا سال ۳۳۷ میلادی زنده بود.[۲۳] مادر قابوس نیز از نسل اسپهبدان باوندیان بود و اسپهبد رستم بن شروین دایی او بود.[۲۴]
به قدرت رسیدن
[ویرایش]۳۶۶ هجری | آغاز حکومت قابوس | |
۳۶۸ هجری | به رسمیت شناخته شدن حکومت قابوس توسط خلیفه الطایعبالله | |
۳۷۱ هجری | حرکت لشکر قابوس به سمت گرگان | |
۳۷۱ هجری | پایان دورهٔ اول حکومت قابوس | |
۳۸۸ هجری | آغاز دورهٔ دوم سلطنت قابوس | |
۳۹۶ هجری | سرکوب شورش اسپهبد شهریار | |
۴۰۳ هجری | پایان حکومت قابوس |
هنگامی که وشمگیر، در محرم ۳۵۷ هجری، برای آخرین نبرد خود در برابر آل بویه آماده میشد، در شکار توسط گرازی کشته شد. هنگامی که وشمگیر درگذشت، لشکریان سامانیان برای کمک به او، به گرگان آمده بودند و محمد بن ابراهیم سیمجور آنها را فرماندهی میکرد.[نیازمند منبع]
وشمگیر دو پسر داشت؛ بزرگترشان که بیستون نام داشت، در طبرستان بود و کوچکتر، به نام قابوس، در لشکرگاه پدر را همراهی میکرد. پس از مرگ وشمگیر، ابراهیم سیمجور و بزرگان طبرستان با قابوس، یعنی برادر کوچکتر، بیعت کردند. بیستون سریعاً به گرگان آمده و به ملاقات سیمجور رفت[۲۵] و امیری زیاریان را بر عهده گرفت و چون لشکریان سامانی خواستار آذوقه شدند، گفت برای تهیه آذوقه بایستی به طبرستان بازگردد و بدین گونه آنها را رها کرده[۲۶] و پیکی نزد رکنالدوله بویی فرستاد و به شهر ری رفت.[۲۷] لشکریان سامانی که آذوقه کافی نداشتند، مجبور شدند پراکنده شده و بازگردند. بیستون هم با بوییان متحد شده و با دختر عضدالدوله بن رکنالدین ازدواج کرد و همچنین از خلیفه عباسیان لقب «ظهیرالدوله» دریافت. بیستون پس از ده سال حکومت بی دردسر در ۳۶۶ یا ۳۶۷ هجری درگذشت.[۲۸]
دباج گیلی
[ویرایش]در سال ۳۶۶ هجری، وقتی که بیستون به ناگاه در گرگان درگذشت، قابوس نزد دایی خود، رستم، در شهریار کوه بود. بعد از مرگ بیستون، فرزندی از او برجای مانده بود، که نزد جد مادری خود، دباج بن بانی گیلی، بسر میبرد. دباج ولایت طبرستان را داشت، اما طمع گرگان موجب شد، تا با شتاب به سوی گرگان روانه شود. گروهی از سرداران لشکر گرگان، متمایل به قابوس بودند. دباج آنها را زندانی کرد. هنگامی که قابوس این خبر را شنید، به گرگان آمد. وقتی که قابوس به نزدیکی گرگان رسید، سپاهیان، او را به پادشاهی برگزیدند و طرفداران فرزند بیستون فرار کردند و قابوس، برادرزادهٔ خردسالش را تحت سرپرستی خود درآورد و حتی از فرزندان خود، او را گرامیتر داشت. قابوس منطقهٔ گرگان و طبرستان را به اطاعت خود درآورد. خلیفه الطایعبالله، حکومت قابوس را در سال ۳۶۸ هجری، به رسمیت شناخت و به او لقب «شمسالمعالی» داد.[۲۹] در جریان درگیری میان دباج و قابوس، دباج تلاش کرد حمایت سامانیان را به سمت خود جلب کند و آل بویه هم به حمایت از قابوس پرداختند. به خصوص قابوس از جانب همسرش نسبت فامیلی با فخرالدوله داشت و گفتهشده که با وساطت عضدالدوله بود که خلیفه الطایع، به قابوس خلعت و لوا داد.[۳۰][۳۱]
دورهٔ اول حکومت قابوس
[ویرایش]بخشی از مجموعه مقالات تاریخ طبرستان و دیلم |
گرگان • طبرستان • گیلان • تالش |
قابوس عدل و داد را بعد از رسیدن به قدرت، پیشهٔ خود قرار داد و علاوه بر آن، او ادیب و شاعر و فاضل بود و علاقهٔ زیاد مردم به وی موجب شد، تا بتواند مدتی بدون مشکل جدی به حکومت خود ادامه دهد. تا هنگامی که میان فرزندان رکنالدوله اختلاف ایجاد شد.[۳۲][۳۳]
درگیری در قلمرو آل بویه
[ویرایش]در سال ۳۶۶ هجری، رکنالدوله درگذشت و قلمرو او تحت فرمان پسر بزرگش، عضدالدوله، درآمد.[۳۴] دو فرزند دیگر رکنالدوله، مویدالدوله و فخرالدوله، طبق وصیت پدر، به ترتیب اصفهان و همدان را بدست آوردند.[۳۵] عضدالدوله در سال ۳۶۹ هجری، گسترش قلمرو خود را آغاز کرد و سه نامه به برادران خود و قابوس نوشت، تا نظر آنها را در مورد حکومت خود بداند. هر یک از این سه نفر، به صورتی نامهٔ او را پاسخ دادند. فخرالدوله چون از مادری دیگر بود، اعلام برابری کرد و خود را همپای عضدالدوله دانست. مویدالدوله اظهار بندگی کرد و قابوس، نامهای در اعلام وفاداری و دوستی نوشت. عضدالدوله یقین کرد، که فخرالدوله قصد سرپیچی دارد و با او مخالف است. به همین خاطر از فارس به جبال لشکر کشید، تا بر همدان و دینور و نهاوند چیره شود. در جریان این لشکرکشی، مویدالدوله به یاری عضدالدوله آمد و عضدالدوله بعد از تسلط بر آن نواحی، مویدالدوله را جانشین کرد و خود به ری رفت. فخرالدوله توان مقاومت در برابر عضدالدوله را نداشت و از همدان به هوسم، در گیلان، فرار کرد. درآنجا مدتی اقامت داشت و نامهای به قابوس نوشت. قابوس پدر زن و شوهر خالهٔ فخرالدوله بود و او را به نزد خود خواند و میان آن دو پیوند دوستی و اتحاد برقرار شد و عهد کردند، تا در مقابل عضدالدوله ایستادگی کنند. در تکریم فخرالدوله، قابوس نهایت تلاش خود را به کار گرفت.[۳۶] عضدالدوله در سال ۳۷۱ هجری، نامهای به قابوس نوشت و از او خواست، که برادرش را تسلیم او کند و در مقابل، خراج یک سالهٔ ری به او پرداخت خواهد شد، یا هر منطقهای را که بخواهد، به او میدهد. حتی عضدالدوله به قابوس پیشنهاد کرد که اگر فخرالدوله را با زهر بکشد، همین پاداش را دریافت خواهد کرد. قابوس با تسلیم فخرالدوله مخالفت کرد و گفت که عهدش با فخرالدوله را هرگز نمیشکند. قاصد از جانب عضدالدوله دستور داشت تا قابوس را وادار به تسلیم کند. قابوس در جواب قاصد گفت که بر پیمان خود با فخرالدوله پایبند است و هرگز فرزند شاهی را به خاطر مال دنیا نمیبخشد و آبروی خود را در معرض بدنامی قرار نمیدهد.[۳۷][۳۸][۳۹]
شکست و فرار قابوس به خراسان
[ویرایش]هنگامی که عضدالدوله از تسلیم فخرالدوله مأیوس شد، از خلیفه الطایع درخواست کرد، تا منشور حکومت طبرستان و گرگان را به نام برادرش، مویدالدوله، بنویسد. خلیفه پذیرفت و مویدالدوله با لشکری به سمت گرگان و طبرستان روانه شد و بر سر راه خود، هر شهری از شهرهای قابوس را که دید، ویران کرد. هنگامی که قابوس از آمدن لشکر مویدالدوله باخبر شد، میخواست تا گرگان را که مقر فرمانرواییاش بود، از دسترس لشکر مویدالدوله دور نگهدارد. لشکر قابوس و مویدالدوله در حدود استرآباد به جنگ پرداختند. جنگ سه روز به طول انجامید و با وجود اینکه فخرالدوله و قابوس از خود شجاعت نشان دادند، اما سرانجام شکست خوردند و فرار کردند.[۴۰][۴۱][۴۲] قابوس به قلعهای از قلاع خود رفت و خزاینی را که در آنجا مخفی کرده بود، را برداشت و با خود به نیشابور برد. فخرالدوله از راه استوار به او ملحق شد و لشکریانی که متفرق شده بودند، نیز در آنجا جمع شدند. ورود قابوس با کنار رفتن محمد بن ابراهیم سیمجور از فرمانروایی خراسان و روی کار آمدن حسامالدوله ابوالعباس تاش همزمان بود. حسامالدوله ماجرای پناهندگی فخرالدوله و قابوس را به سرور خود، امیر نوح سامانی، گزارش داد و امیر نوح به حسامالدوله فرمان داد تا به آنها یاری رساند.[۴۳]
لشکرکشی سامانیان به گرگان
[ویرایش]حسامالدوله لشکری تجهیز کرد و لشکریان پراکندهٔ قابوس را که متفرق شده بودند، جمعآوری کرد و در رمضان ۳۷۱ هجری، به سمت گرگان حرکت کردند.[۴۴] ابتدا فائق فرمان داد، که از راه قومس به سمت ری رود، تا راه اتصال مویدالدوله با آل بویه را قطع کند و از این طریق، علاوه بر ممانعت از وصول کمک به او، باعث اغتشاش فکری وی شود؛ ولی بعد از مدتی، هنگامی که فائق اندکی از راه را طی کردهبود، حسامالدوله منصرف شد و او را بازخواند و دو گروه، در آزادوار به هم رسیدند. هنگامی که به نزدیکی گرگان رسیدند، مویدالدوله که باروی شهر را ترمیم کرده بود، به درون شهر پناه برد و لشکر حسامالدوله، گرگان را محاصره کردند، که محاصره ۲ ماه طول کشید و در این زمان، اندوختهٔ غذایی اهالی گرگان تمام شد و قحطی بروز کرد. به صورتی که مردم، نخالههای جو را با گل مخلوط میکردند و به جای غذا استفاده میکردند.[۴۵][۴۶] در این هنگام، خبر مرگ عضدالدوله به مویدالدوله رسید. اما مویدالدوله با زیرکی آن را پنهان کرد، تا مانع از تضعیف روحیه سربازان شود. وزیر کاردان مویدالدوله، صاحب بن عباد، بود. صاحب جاسوسانی را به میانهٔ لشکر حسامالدوله فرستاد، تا از اوضاع آنها آگاه شود. جاسوسی که فرستاده بود، بازگشت و گفت که در آن لشکر فیلان زیادی وجود دارند. صاحب بن عباد، پنهانی هدایایی را به فائق فرستاد و موفق شد تا او را با خود همدست کند. به صورتی که لشکریان آگاه شدهبودند و قرار شدهبود که در روز جنگ، فائق عقبنشینی و فرار کند.[۴۷] سرانجام مویدالدوله از محاصره خسته شد و با تمانی لشکریان به قصد جنگ آماده شد و فائق ناگهان گریخت. فخرالدوله، حسامالدوله و قابوس، مقاومت کردند، اما لشکریان که فرار فائق موجب تضعیف روحیهٔ آنان شده بود، عقبنشینی کردند. بدین ترتیب، لشکریان حسامالدوله شکست خوردند و قابوس و فخرالدوله، با ناکامی به نیشابور بازگشتند.[۴۸][۴۹]
صاحب بن عباد از این پیروزی بسیار خوشحال شد و شاعران را مجبور کرد تا دربارهٔ این پیروزی شعر بسرایند و فتحنامههایی به سرزمینهای اطراف فرستاد. فرار لشکر خراسان موجب شد، تا خزاین و چارپایان فراوان و غلامان و انواع غلات به دست لشکر مویدالدوله بیفتد. فخرالدوله و قابوس، هنگامی که به نیشابور رسیدند، مجدد به امیر نامه نوشتند و علت شکست خود را گفتند و همچنین درخواست کمک کردند. این بار امیر نوح، ابوالحسن عتبی، وزیر خود، را مأمور این کار کرد. عتبی مشغول گردآوری سپاه بود، که با توطئهٔ ابوالحسن سیمجور، درحالی که از منزل به سرای عمارت میرفت، غلامان بر سر او ریختند و او را کشتند.[۵۰] قابوس و متحدان او در نیشابور منتظر رسیدن سپاه بودند، که خبر مرگ ابوالحسن عتبی را شنیدند.[۵۱] بعد از قتل عتبی، ترکان فتنهای بزرگ در بخارا بر پا کردند و امیر نوح، حسامالدوله تاش را به بخارا فراخواند. از طرفی دیگر، ابوالحسن سیمجور و پسرش، از خراسان به فائق نامه نوشتند و از او درخواست اتحاد کردند، تا خراسان را از دست تاش و سامانیان، در بیاورند. فائق قبول کرد و سیمجوریان به نیشابور آمدند، بعد از آن به مرو رفتند، تا اینکه تاش مجدد با لشکری به خراسان آمد و در نهایت صلح کردند و قرار شد بلخ برای فائق، نیشابور برای تاش و هرات سهم ابوعلی سیمجور باشد و همگی مطیع امیر سامانی باشند. بعد از مرگ عتبی، عبدالله بن عزیر وزیر شد و او با حسامالدوله میانهٔ خوبی نداشت و او را برکنار کرد و ابوالحسن سیمجور را سپهسالار کرد.[۵۲]
دوره فترت در حکومت قابوس
[ویرایش]از سال ۳۷۱ هجری، قابوس به مدت ۱۸ سال در دربار سامانیان، دور از حکومت زندگی میکرد و منتظر فرصتی بود، تا شاید بتواند حکومت را به دست بیاورد.[۵۳][۵۴] در این زمان، سامانیان در دورهٔ انحطاط به سر میبردند و توانایی ادارهٔ سرزمین خود را نداشتند، بدین ترتیب، از هر طرف فرماندهان و سرداران محلی سر برآورده بودند و هر کدام به صورت نیمه مستقل، منطقهای را اداره میکردند.[۵۵][۵۶] در این هنگام، قابوس در دربار سامانیان، با خوشنامی و احترام زندگی میکرد. در محضر او دانشمندان بودند. با اینکه حکومتی نداشت، اما بخشش خود را مانند دورهٔ حکومت ادامه میداد.[۵۷]
بازگشت فخرالدوله به حکومت
[ویرایش]مویدالدوله در سال ۳۷۳ هجری، در گرگان درگذشت و بزرگان دولت برای اینکه تصمیم بگیرند، چه کسی را میتوان به جای مویدالدوله به حکومت نشاند، با هم مشورت کردند. صاحب بن عباد نظر بزرگان را به فخرالدوله جلب کرد. او مأمور شد به فخرالدوله نامه فرستد و او را به حکومت فراخواند. بدین ترتیب، فخرالدوله از نیشابور به سمت گرگان حرکت کرد و صاحب بن عباد را به وزارت خود نشاند و از آنجا به سمت ری رفت و در رمضان همان سال، در ری بر تخت حکومت تکیه زد. فخرالدوله بعد از رسیدن به قدرت، در مقابل خوبیهای حامیانش تصمیم گرفت که از آنها حمایت کند. برای حسامالدوله تاش نامه نوشت و از او دلجویی کرد و لشکر زیادی را برای کمک به او فرستاد و برای کمک به تاش دو هزار مرد دیگر را به فرماندهی فیروزان بن حسن فرستاد.[۵۸] فخرالدوله همچنین خواست، تا در مقابل خوبیهای قابوس، او را به گرگان بازگرداند؛ ولی صاحب بن عباد مانع این کار شد و خطر قابوس را به فخرالدوله گوشزد کرد.[۵۹] برخی از متون نوشتهاند که علت کدورت میان فخرالدوله و قابوس بدین خاطر بود که دختر قابوس همسر فخرالدوله بود. هنگامی که این دو در خراسان بودند، فخرالدوله زن دیگری گرفت و او را به دختر قابوس ترجیح داد و مردم میان آنها سخنچینی کردند تا سرانجام از یکدیگر جدا شدند. تاش در سال ۳۸۱ هجری، در اثر وبایی که در گرگان شایع شد، درگذشت. فخرالدوله بدون مشکل در ری حکومت میکرد و در این زمان قلمرو خود را در قومس، دیلم، طبرستان و گرگان گسترش داد. ابوالحسن سیمجور به او پناه آورد. قابوس نیز به وعدهٔ حمایت سامانیان دل خوش کرده بود، ولی هنگامی که ناتوانی آنها را دید، ناگزیر به دربار امیران آنها، که تقریباً قدرتمند بودند، روی آورد.[۶۰]
وعدهٔ حمایت امیران خراسان به قابوس
[ویرایش]هنگامی که سبکتکین به خراسان آمد و ابوعلی سیمجور را از خراسان راند، قابوس را دید و شیفتهٔ اخلاق او شد و تصمیم گرفت که او را در رسیدن به حکومت یاری کند اما سبکتکین به بلخ رفت. هنگامی که بار دیگر به خراسان رفت، فرستادهای نزد ایلکخان فرستاد و خواست تا ده هزار سوار را همراه قابوس به گرگان فرستد، اما پیش از این کار، ایلکخان درگذشت.[۶۱] بعد از سبکتکین، سلطان محمود غزنوی تصمیم گرفت که قابوس را یاری کند. بزرگان خراسان پادرمیانی کردند، که محمود مال مشخصی را به قابوس بپردازد، تا او مقدمات لشکرکشی به گرگان را فراهم آورد و پس از دو ماه، آن مال را به خزانه محمود بازگرداند و میخواست تا در این دو ماه، مال را از گرگان تهیه کند، اما به خاطر مشکلاتی که در غزنه پیشآمد و شاید به خاطر رغبت نداشتن قابوس به فشار آوردن بر رعیت در آغاز حکومت، این عهد به فراموشی سپرده شد.[۶۲] فخرالدوله در سال ۳۸۷ هجری، در ری درگذشت و ابوالقاسم سیمجور، که در قومس بود، نزد قابوس رسولی را فرستاد و از خالی بودن گرگان او را آگاه کرد و وعدهٔ همکاری داد. اما منشور ولایت قهستان را در میانهٔ راه به ابوالقاسم دادند و او قابوس را در میانهٔ راه تنها گذاشت و به اسفراین بازگشت و قابوس با شرمندگی به نیشابور آمد و از کمک امرای سامانی ناامید شد.[۶۳][۶۴]
تلاش قابوس برای باز پس گرفتن قدرت
[ویرایش]سرانجام قابوس تصمیم گرفت، که خودش برای به دست آوردن حکومت اقدام کند. قابوس، اسپهبد شهریار بن دارای باوندی را که از سرداران وفادار او بود، به منطقهٔ شهریارکوه فرستاد. در آن زمان، رستم بن مرزبان دشمنزیار، دایی مجدالدوله رستم بن فخرالدوله، به آن منطقه حکمرانی میکرد. شهریار، رستم را شکست داد و از سپاه او غنیمت زیادی به دست آورد و سکه و خطبه را به نام قابوس کرد.[۶۵][۶۶] از سوی دیگر، باتی بن سعید در منطقهٔ رستمدار مقیم بود و خود را طرفدار آلبویه به حساب میآورد، اما در اصل طرفدار قابوس بود. باتی با نصر بن حسن بن فیروزان متحد شدند و هر دوی آنها به هواداری قابوس برای استخلاص آمل حرکت کردند. باتی بعد از گرفتن آمل، به قابوس نامه نوشت و او را از این پیروزی باخبر کرد و خودش را طرفدار او معرفی کرد. بعد از آن، باتی به طرف استرآباد حرکت کرد و سپاه گیل که طرفدار قابوس بودند، به او ملحق شدند و قابوس به اسپهبد نامه نوشت، که به باتی بپیوندد. در آن هنگام فیروزان بن حسن بن فیروزان، که از جانب آل بویه فرمانروای گرگان بود، خود را برای مواجهه با طرفداران قابوس آماده کرده بود. در نزدیکی استرآباد، دو گروه با یک دیگر روبرو شدند. گروهی از لشکریان عرب و کُرد از سپاه فیروزان جدا شدند و به حامیان قابوس پیوستند و سپاه فیروزان شکست خورد. لشکریان باتی موفق شدند فیروزان را با بیست نفر از بزرگان سپاهی به اسارت بگیرند و گرگان به دست حامیان قابوس افتاد و مردم گرگان در نامههای جداگانه از قابوس درخواست کردند که حکومت آن منطقه را قبول کند. قابوس که در نهایت بعد از زمانی طولانی مراد خود را در دسترس میدید، به سرعت به سمت گرگان حرکت کرد.[۶۷][۶۸]
دورهٔ دوم حکومت قابوس
[ویرایش]قابوس در شعبان ۳۸۸ هجری، به گرگان آمد. سپاه فیروزان بعد از شکست، به ری فرار کردند و در آنجا توسط بزرگان حکومت مورد ملامت قرار گرفتند. بعد از مرگ فخرالدوله در ۳۸۷ هجری، فرزند کوچک او به جای پدر نشسته بود، اما امور مملکت را ابوعلی حمویه وزیر بر عهده داشت.[۶۹] ابوعلی، ده هزار نفر از عرب و ترک و دیلم را آماده کرد و همراه با پسر قابوس، منوچهر، که در این هنگام در سپاه آل بویه بود، با چند نفر دیگر به سمت گرگان حرکت کردند. هنگامی که به شهریار کوه رسیدند، قابوس میخواست که در برابر آنها مقاومت کند. در این هنگام نصر بن حسن در آمل بود و ابوعلی حمویه از جانب او بیمناک بود. او به نصر نامهای نوشت، که در صورت خودداری از جنگیدن با مجدالدوله، حکومت قومس را به او خواهد داد. نصر به ساری آمد. وی به جای رفتن به گرگان، از راه کوهستان به سمت قومس حرکت کرد. هنگامی که به نزدیکی قومس رسید، خود را در قبول اطاعت مجدالدوله آشکار کرد. تعدادی از سپاهیان او بازگشتند و به گرگان رفتند و نصر با بقیه سپاهیان وارد قلعه جومند شد. ابوعلی بعد از آن، با خیال آسوده به ساری رفت.[۷۰][۷۱]
در این هنگام، منوچهر که در سپاه مجدالدوله بود، بهطور پنهانی به پدر خود رسولی را فرستاد و طرفداری خود را اعلام کرد و همچنین بیستون بن تیجاسف که از سرداران سپاه ابوعلی به حساب میآمد، از اقوام و دوستان قدیمی قابوس بود. ابوعلی نیز به خاطر ترس از خیانت او، وی را به ری بازگرداند. در نهایت، سپاه ابوعلی به نزدیکی گرگان رسیدند و شهر را محاصره کردند. محاصره ۲ ماه طول کشید و در گرگان قحطی بروز کرد و سپاه ابوعلی ناگزیر به تغییر مکان شدند. بعد از مدتی بارانهای زمستانی شدید شدند و طوفان برخاست و خیمههای سپاه ابوعلی را ویران کرد. هنگامی که سپاه قابوس این وضعیت را دیدند همگی بیرون آمدند و یک هزار و سیصد نفر از سپاه ابوعلی را کشتند و سرداران سپاه او را به اسارت گرفتند و غنیمتهای فراوان به دست آوردند.[۷۲]
ابوعلی بعد از شکست به قومس رفت و به نصر بن حسن نامه نوشت و او را به نزد خود فراخواند و خود به سمت ری حرکت کرد. ابوعلی به ری رسید و نصر در سمنان ماند و از مجدالدوله یاری خواست و بعد از مدتی پسر بکتگین حاجب با ششصد سوار ترک به نزد او فرستاده شد. قابوس، باتی را به جنگ فرستاد و به اسپهبد شهریار نامه نوشت، تا به او کمک کند. سپاه نصر توانستند باتی را غافلگیر کرده و شکست دهند. مجدالدوله که از این پیروزی خوشحال شده بود، خال خود، رستم بن مرزبان، را با سه هزار مرد به یاری او فرستاد و شهریار کوه را به خال خود واگذار کرد. نصر تا دماوند به پیشواز رستم آمد و به او یاری کرد، تا شهریار کوه را به دست آورد. اسپهبد شهریار شکست خورد و به منوچهر بن قابوس پناه برد؛ ولی بعد از مدتی به رستم حمله کرد و او را از آن منطقه بیرون کرد و رستم مجدد به ری بازگشت. بعد از آن قابوس، ابونصر بن محمود حاجب را که نزد او آمده بود، به مواجهه با نصر فرستاد. او چند بار به سپاه نصر حمله برد و سپاه او را پراکنده کرد. نصر شکست خورد و به سمنان فرار کرد.[۷۳]
صلح قابوس و مجدالدوله
[ویرایش]مجدالدوله و قابوس بعد از مدتی با هم صلح کردند و قرار شد، منطقهٔ طبرستان، گرگان و دیلم برای قابوس و ری و جبال برای مجدالدوله باشد. در این زمان، نصر در نزدیکی سمنان به صورت یاغی زندگی میکرد و بر کاروانهای تجاری و حجاج دستاندازی میکرد و موجب ناامنی راهها میشد. قابوس و مجدالدوله با یکدیگر اندیشیدند، تا نصر را از میان ببرند. نصر از این موضوع با خبر شد و شنید که ابوالقاسم سیمجور در ولایت گناباد سرزمین خود را از دست دادهاست.[۷۴] نصر نزد او رفت و او را به تصرف ری تشویق کرد. ابوالقاسم با لشکری به سمت ری رفت و در خوار ری، لشکری از آل بویه به پیشواز آنها رفتند. قابوس از آن طرف سپاهی فرستاد و ابوالقاسم و نصر مجبور شدند به سلطان محمود پناه برند. نصر مدتی را در دربار محمود بود، تا این که حکومت بیار وجومند را به او داد و او بدان جا رفت؛ ولی آنجا را برای خود کم دید، تا این که او را از ری راندند و اسیر گرفته و به قلعهٔ استوناوند فرستادند. بعد از آن، قابوس در اطراف سرزمین خود دست به فتوحات زد و قلعههای حدود قومس را به تصرف خود درآورد و برای آنها حاکمانی مشخص کرد و با سلطان محمود از در دوستی وارد شد و هدایایی را برای او فرستاد.[۷۵]
شورش و سرکوب اسپهبد شهریار بن دارا
[ویرایش]اسپهبد شهریار از سرداران قدیمی قابوس بود و در زمانی که قابوس در دربار سامانیان منتظر به حکومت رسیدن بود اسپهبد با وی همراه بود و یکی از پیشگامان حکومت قابوس بهشمار میآمد. بدین خاطر قابوس حکومت شهریارکوه را به او داد و شهریار مدتی در آنجا حکومت کرد و در لشکرکشیهای قابوس نیز حضور داشت، اما با از بین رفتن دشمنان، شهریار به مال خود مغرور شده و طغیان کرد.[۷۶] منابع ذکر نکردهاند که این شورش علیه قابوس بودهاست یا آل بویه؛ فقط اشاره کردهاند که سپاهی از جانب آل بویه به فرماندهی رستم بن مرزبان و بیستون بن تیجاسف برای سرکوب کردن شهریار حرکت کردند. آنها توانستند شهریار کوه را تصرف کنند و اسپهبد شهریار را به نزد قابوس بفرستند. این واقعه در سال ۳۹۶ هجری قمری اتفاق افتاد. پس از تصرف شهریار کوه رستم بن مرزبان به نام قابوس در آن منطقه خطبه خواند و بیستون از او پیروی کرد. در نهایت شهریار کوه به حکومت قابوس اضافه شد. قابوس اسپهبد را به زندان فرستاد و یک سال بعد یعنی در سال ۳۹۷ هجری قمری، اسپهبد در زندان درگذشت. علت مرگ او را عدهای مرگ طبیعی و عدهای دسیسه قابوس میدانند. اسپهبد رستم از طرف آلبویه مأمور سرکوب شهریار شد ولی خطبه را به نام قابوس خواند، علیرغم نسبت خویشی که با هر دو طرف داشت، علت این امر را میتوان ترس از مجدالدوله دانست. رستم به قابوس، نامه نوشت و اطاعت کرد و بیستون تیجاسف به دربار قابوس بازگشت. بعد از آن قابوس گیلان را آزاد کرد و فرزندش منوچهر را به حکومت آنجا گماشت، و به دنبال آن ناحیه رویان، چالوس و استندار را نیز تسخیر کرد.[۷۷]
پناهندگی منتصر اسماعیل سامانی به قابوس
[ویرایش]در این زمان سامانیان در ضعیفترین وضعیت ممکن بودند و هر کدام از امیران، منطقهای را مستقل اداره میکردند. بزرگترین این امیران سلطان محمود بود که بر خراسان فرمانروایی میکرد و امرای دیگر را تحت سلطه خود درآورده بود. سلطان محمود با ایلک خان سردار ترکستان متحد شد و ایلک خان به مرکز حکومت سامانیان، بخارا حمله برد و توانست تمامی بزرگان خاندان آلسامان را به اسارت بگیرد.[۷۸] یکی از این زندانیان، اسماعیل بن نوح بود که با حیله توانست از زندان فرار کند و به بخارا برود. عدهای از فرماندهان و سپاهیان سامانی برگرد او آمدند و او را منتصر نامیدند. بعد از این منتصر قصد تجدید حکومت سامانی را داشت و با ایلک خان درگیر شد و او را پس زد، اما در حملهٔ دیگر ایلک خان به نیشابور آمد و برادر محمود، نصر بن سبکتکین را از آنجا بیرون کرد. هنگامی که محمود از قضایا باخبر شد با لشکری قصد رفتن به نیشابور را کرد و منتصر که توان مقابله را در خود نمیدید، به اسفراین فرار کرد و از آنجا به دربار قابوس پناه برد. قابوس که مدتها از نعمتهای سامانیان بهرهمند شدهبود برای جبران از منتصر استقبال کرد و بدین خاطر که میدانست منتصر توانایی مواجهه با محمود را ندارد، و از سوی دیگر نمیخواست که با پناه دادن به منتصر موجبات دشمنی محمود را برانگیزد، به منتصر پیشنهاد داد که به سمت ری رود، زیرا مجدالدوله در آنجا هنوز کودک است و سپاه چندانی ندارد و منتصر قادر است تا به راحتی آنجا را تسخیر کند.[۷۹]
قابوس برای حمایت منتصر لشکری با او همراه کرد و خزاین و فراش خانه و زرادخانه خود را برای او و سردارانش از قبیل ارسلانبالو و ابوالقاسم سیمجور گشود و پسرانش، منوچهر و دارا را به یاری او فرستاد. او هنگامی که به ری رسید، شهر راه محاصره کرد، ولی مادر مجدالدوله، سیدهملکه، حیلهای به کار برد و با دادن مالی به سپاهیان منتصر آنها را برانگیخت تا منتصر را وادار کردند که به نیشابور بازگردد. هنگامی که سپاه منتصر به طرف نیشابور روانه شد، لشکریان و پسران قابوس به نشانهٔ اعتراض یا برای پایان یافتن مأموریتشان به گرگان بازگشتند. سپاه منتصر در سال ۳۹۱ هجری به نیشابور رسید و در آنجا شروع به گرفتن خراج کردند.[۸۰] محمود آلتونتاش را با سپاهی به نیشابور فرستاد. در این جنگ منتصر شکست خورد و روانه ابیورد شد و از آنجا قصد رفتن به گرگان را کرد اما قابوس به خاطر دوستی و ترس از محمود و بیتدبیری منتصر از پذیرفتن منتصر سر باز زد. قابوس دو هزار نفر از کردان شاهجانی را برای از میان بردن منتصر فرستاد و سپاهیان او را برگرداندند و او به بیار و از آنجا به نسا رفت. از این زمان تا اواخر حکومت قابوس اطلاع دقیقی از فعالیتهای سیاسی و نظامی و زندگی او نیست. منابع به ورود ابوعلی سینا در اواخر این دوره به گرگان اشاره میکنند. ابوعلی از دست قاصدان محمود غزنوی فرار کرد و به دربار قابوس رسید و قابوس از تسلیم او به قاصدان محمود خودداری کرد و برخی دیگر از منابع که صحیحتر به نظر میرسند گفتهاند که در هنگام رسیدن ابوعلی به گرگان، قابوس در قلعه زندانی بودهاست و نمیتوانسته ابوعلی را ببیند و ابوعلی از آنجا به سرزمین آلبویه روانه میشود.[۸۱]
شورش علیه قابوس و مرگ او
[ویرایش]قابوس در سالهای پایان عمرش مردی خشن و تندخو شدهبود با اندکی لغزش و اشتباهی فرمان مرگ اطرافیان را صادر میکرد و این موجب شدهبود که اطرافیانش از جان خود بیمناک باشند. نعیم، حاجب خود را که مردی وفادار و درستکار بود، فقط بخاطر تهمتی که به او زدند به قتل رساند و حتی به او اجازه ندادند از بی گناهی خود دفاع کند. بخاطر قتل او سپاهیان تصمیم گرفتند که او را از حکومت کنار زنند.[۸۲][۸۳] گروهی از بزرگان سپاه پنهانی با یکدیگر عهد بستند او را غافلگیر کرده و به شکلی از حکومت دور کنند این عهد زمانی بود که او به طرف قلعهای به نام شمرآباد رفتهبود. شورشگران به قلعه رفتند و چارپایان و اموالشان را غارت کردند و میخواستند که به درون قلعه رخنه کنند. اما بخاطر دلاوری اطرافیانش توانایی ورود به قلعه را نداشتند؛ شورشگران شبانه برگشتند و او به دلیل نداشتن چارپایی ناگزیر به ماندن در قلعه شد.[۸۴][۸۵] ابوالعباس غانمی، وزیرش همراه او بود. به او اتهام زد که از شورشگران حمایت کردهاست و او را کشت. سردارانی که او را در قلعه نشاندهبودند به گرگان رفته و آنجا را غارت کردند. منوچهر در آن زمان در طبرستان بود نامهای به او فرستادند و وی را به حکومت فراخواندند و گفتند در صورتی که منوچهر نپذیرد با فرد دیگری بیعت خواهند کرد. منوچهر به گرگان آمد و سپاه را آشفته و کشور را ناامن دید و ناگزیر شد که با شورشگران همکاری کند تا حداقل حکومت از زیاریان خارج نشود. در این مدت قابوس طایفهای از روستاییان و اعراب را اطراف خود جمع کرد و با اسباب و خزانهاش به سمت بسطام حرکت کرد.[۸۶][۸۷]
سپاهیان هنگامی که آگاه شدند منوچهر را به جنگ با پدرش تشویق کردند. منوچهر خواسته و ناخواسته به طرف بسطام روانه شد. بعد از رسیدن به نزد پدر اطاعت خود را نشان داد و حتی گفت که بهخاطر پدر آماده است که با یاغیان بجنگد و حتی سر خود را فدا کند، اما شمسالمعالی، منوچهر را بوسید و حکومت را به او واگذار کرد و مهر را نیز به وی داد و مقرر شد که قابوس در قلعه چناشک بنشیند و به عبادت مشغول شود و به امور حکومت رسیدگی کند. منوچهر به گرگان بازگشت و به اصلاح کشور مشغول شد و با یاغیان مدارا میکرد ولی آنها از زندهماندن قابوس بیم داشتند و منوچهر را تحریک میکردند که او را بکشد؛ هنگامی که از منوچهر ناامید شدند، خودشان به محل سکونت قابوس رفتند. قابوس برای طهارت به حمام رفتهبود در حالیکه هوا بسیار سرد بود؛ وی را برهنه در شبی زمستان رها کردند و او از شدت سرما به ناله افتادهبود و میگفت که اگر میشود حتی جل چارپایی را به او بدهند. اما کسی به او توجه نکرد و از شدت سرما درگذشت.[۸۸][۸۹][۹۰] بعد از مرگ قابوس خطبه به نام منوچهر خواندهشد و جنازه قابوس به مقبرهاش در گنبد کنونی منتقل شد و منوچهر سه روز طبق رسم دیلم عزا گرفت.[۹۱] منوچهر دنبال انتقام گرفتن از قاتلان پدرش بود. قاتلان اصلی قابوس شش تن بودند. منوچهر پنج تن از آنها را کشت و نفر ششم به خراسان فرار کرد. سلطان محمود او را گرفت و بازگرداند و گفت این کار را کردم تا دیگر بر قتل شاهان کسی اقدام نکند. برخی از منابع دربارهٔ مرگ قابوس اطلاعات دیگری دادهاند، از جمله یاقوت حموی در معجمالادبا میگوید که قابوس از نجوم اطلاعاتی داشت و خودش گفتهبود که مرگ او به دست پسرش خواهدبود. بدین خاطر فرزندش دارا را که احتمال میداد قاتلش باشد از خود دور و در برابر آن منوچهر را که پسر فرمانبرداری بود به خود نزدیک کردهبود و در نهایت مرگش توسط منوچهر بود. البته بلافاصله یاقوت یادآوری میکند که قاتلان قابوس شش تن بودند که پنج تن از آنها را منوچهر کشته و نفر ششمی به دست محمود کشته شدهاست. در حبیبالسیر فقط اشاره شدهاست که امرا از ترس انتقام قابوس، چند نفر را فرستادند تا او را به قتل برساند.[۹۲]
خانواده و میراث
[ویرایش]قابوس از ابتدا با آل بویه روابط نزدیکی داشت. فخرالدوله خویشاوندی نزدیکی با او داشت و گویا ابتدا داماد قابوس بود، اما مدتی بعد همسر دیگری برگزید و این موجب کدورت میان این دو شد. جدا از نبردها و درگیریهای فراوان میان دو خاندان زیاری و بویی، در این دوران روابط خانوادگی نزدیکی میانشان وجود داشت. این احتمال وجود دارد که قابوس پس از تضعیف بوییان، به خاطر همین حق خویشاوندی بود که به قلمروشان متعرض نشد. با روی کار آمدن منوچهر، که خود پیشتر در سپاه بوییان سابقه جنگ داشت، این روابط دوستانه میان زیاریان و بوییان گسست.[۹۳]
با مرگ قابوس منوچهر رسماً در سال ۴۰۳ هجری به حکومت زیاریان رسید و در ابتدا به نام خود سکه زد و خطبه خواند. خلیفهٔ عباسی وفات پدرش، قابوس، را تسلیت گفته و منشور، خلعت، لوا و لقب «فلک المعالی» به او بخشید. حکومت منوچهر آغاز افول زیاریان است؛ او استقلال خود را از دست داد و از همان ابتدای کار به غزنویان، به رهبری سلطان محمود، وابسته شد. او هر ساله پنجاه هزار دینار به دربار غزنوی خراج میداد، خطبه و سکه به نام محمود غزنوی کرد، در یکی از لشکرکشیهای محمود به هندوستان هزینهها را متقبل شد و نهایتاً در ۴۰۹ هجری با دختر محمود ازدواج کرد.[۹۴]
یکی دیگر از پسران قابوس، دارا نام داشت. در زمان قابوس او مدتی والی طبرستان بود ولی پس از اختلافاتی که میان او و پدرش رخ داد، به درگاه غزنویان پناه برد. محمود در ابتدا او را با احترام پذیرفت و گرچه دارا مدتی در زندان سلطان محمود روزگار گذراند، اما پس از مرگ قابوس سلطان محمود لشکری به فرماندهی ارسلان جاذب فراهم کرد تا ملک زیاریان را گرفته و دارا را به سلطنت رساند. اما منوچهر پیشدستی کرده و با نزدیک شدن به درگاه سلطان محمود، لشکرکشی را منتفی کرد. دارا پس از آن در دربار غزنوی ماند و مجدداً در ۴۰۹ هجری محبوس گشت.[۹۵]
محمدعلی مفرد، مورخ معاصر، احتمال میدهد دارا و اسکندر یک شخصیت تاریخی باشند. او معتقد است دارا پس از به حکومت رسیدن نام اسکندر را برای خود برگزیده و تا سال ۴۴۱ هجری حکومت داشتهاست. پس از آن عنصرالمعالی کیکاوس، نویسندهٔ اثر مشهور قابوسنامه، به حکومت زیاریان رسید.[۹۶]
مورخان معتقدند حکومت خشن و خونخوارانه قابوس، به همراه یک عداوت خاص در قبال آنانی که با او در عقاید شدید سنی اش شریک نبودند، نارضایتی بسیاری در بین رعایای وی برانگیخت. دلیل آن که او مشهورترین فرمانروای زیاری است، اهمیت ادبی و فرهنگی اوست. دستاوردهای نظامی او متوسط و حکومت او مستبدانه بوده است.[۹۷]
بنای گنبد قابوس
[ویرایش]بنای گنبد قابوس که آرامگاه شمسالمعالی قابوس بن وشمگیر زیاری است بالای تپهای در میان پارک بزرگ شهر گنبدکاووس واقع شدهاست.[۹۸] این بنا یکی از بلندترین بناهای آجری جهان بهشمار میآید که ۱۵ متر از سطح زمین بلندتر است.[۹۹][۱۰۰] این گنبد به امر قابوس بن وشمگیر در تاریخ ۳۹۷ هجری بنا شدهاست که از زیباترین بناهای اوایل دوران اسلامی است که علیرغم استفادهٔ بسیار کم از عناصر تزیینی، دارای ساختار متناسب و مستحکم است. تنها تزئین این بنا، در بالای در ورودی و شامل دو کتیبه کوفی آجری است که یکی در ارتفاع ۸ متری از سطح زمین، و دیگری زیر پاکار گنبد تعبیه شدهاست. این کتیبه، عاری از هرگونه تزیین است و همچون خود گنبد، تنها به استحکام و ماندگاری آن توجه شدهاست.[۱۰۱][۱۰۲]
برخی از باستانشناسان که بنای گنبد قابوس را مورد بررسی قرار دادهاند تصور نمودهاند که کتیبه کنونی متعلق به زمان اصلی ساختمان آرامگاه نمیباشد. بدنهٔ بنا، سراسر از آجر پخته، قرمز رنگ ساخته شدهاست. این آجرها به علت تابش آفتاب در طول قرنها به رنگ زرد طلایی درآمدهاند که خود بر زیبایی بنا افزودهاند. گنبد مخروطی بنا به ارتفاع ۱۸ متر، روی ساقه بنا شدهاست. این گنبد برخلاف اکثر برجها و گنبدهای آرامگاهی، یک پوشش است و بدون هیچ واسطهای روی بدنهٔ برج قرار گرفتهاست.[۱۰۳] درون بنای گنبد قابوس از لحاظ سادگی مانند خارج آن میباشد بهطوری که از دقت بر روی دیوار و جداره داخلی آن به دست میآید، در زمان ساختمان بنا روکش گچی رنگین با اندکی از گچ به قطر یک سانتیمتر تا پنج الی شش سانتیمتر بر روی دیواره آجری برج قرار دادهبودند که اکنون آثار آن از بلندای هفت الی هشت متری کف درونی برج تا راس داخلی مخروط دیدهمیشود. تنها اشکال دقیق، ملاحظه آن تیرگی و دورزدگی درون گنبد است که یکسره داخل بنا را تیره ساختهاست.[۱۰۴] شمسالمعالی قابوس بن وشمگیر، برای آرامگاه شخصی این بنا را ساختهاست.[۱۰۵]
آثار قابوس
[ویرایش]قابوس فردی شاعر، خوشخط و فاضل بود و در برخی از علوم از جمله نجوم دستی داشت و رسالههایی را تألیف کردهبود. وی صنایع ادبی را با مهارت در نثر به کار میبرد و خط بسیار زیبایی داشت. صاحببن عباد در تعریف از خط وی گفته:《《هذا خط قابوس ام جناح طاووس》》.[۱۰۶] در واقع، میان سلاطین آلزیار کسی که بیش از همه به عنوان مروج علم و ادب یاد شده قابوس است. وی به زبان فارسی و عربی شعر میگفت.[۱۰۷][۱۰۸] شعرای فارسیزبان او عبارتند از: ابوبکر خسروی، قمری جرجانی، سرخسی، ابوبکر خوارزمی و غیره. از میان آنها خسروی از همه معروفتر بودهاست و هر سال از شمسالمعالی پست و وظیفه دریافت میکردهاست.[۱۰۹] قابوس در بین فرمانروایان زیاری از همه مشهورتر است و دلیل این شهرت اهمیت فرهنگی و ادبی اوست. دستاوردهای نظامی او متوسط بوده و حکمرانی او استبدادی. او دانشور خوبی در فارسی و عربی و شاعری ماهر در هر دو زبان بوده و به خاطر مهارتش در شیوهٔ انشا شهرت داشتهاست. همچنین تخصص او در خطاطی شهرت داشته و او در نجوم صاحب نظر بوده.[۱۱۰] این قطعه فارسی به وی منسوب شدهاست:[۱۱۱]
کار جهان سراسر آز است یا نیاز | من پیش دل نیارم آز و نیاز را | |
من هشت چیز را ز جهان برگزیدهام | تا هم بدان گذارم عمر دراز را | |
مبیدان و گوی و بار گه ورزم و بزم را | اسب و سلاح وجود و دعا و نماز را |
از اشعار عربی وی قطعه زیر است که توسط حسن بیان مشهور شدهاست:[۱۱۲]
قل للذی بصروف الدهر عیرنا | هل عائد الدهر الامن له خطر؟ | |
اما تری البحر تعلو فوقه جیف | و تستقر باقصی قعره الدور؟ | |
فان تکن نشبت ایدی الزمانبنا | و مسنا من توالی صرفها ضرر | |
ففی السماُ نجوم مالها عدد | و لیس یکف الا الشمس و الاقمر |
در مدح و ستایش قابوس شعرا قصاید فارسی و عربی سرودهاند. قابوس علاقهٔ زیادی به مدایح نداشت.[۱۱۳] قابوس به اهل علم بها میداد و دربار او محل جمع شدن دانشمندان زیادی بود؛[۱۱۴] از جمله ابوریحان بیرونی، در سال ۳۸۵ در شرایط سخت به ری آمد و بعد از دو سال به دربار قابوس در گرگان رفت مدتی را در دربار او زندگی میکرد و کتاب آثارالباقیه عن القرون الخالیه را که از مهمترین آثار باقیمانده از تمدناسلامی است را در سال ۳۹۰ بهنام قابوس تألیف کردهاست. ابوریحان مجدد در سال ۳۹۳ هجری قمری به گرگان رفت، در شرایطی که شهر در تبعید سیاسی بود دو خسوف را رصد کرد.[۱۱۵] اهمیتی که قابوس به علم و دانش میداد تا اندازهای بود که ابو علی سینا، متفکر ایرانی، هنگامی که آوازه او را شنید برای دیدارش عازم گرگان شد، اما متأسفانه قبل از رسیدن او قابوس در اثر شورش امرای خود در قلعه زندانی شدهبود و ابوعلی موفق به دیدن وی نشد.[۱۱۶][۱۱۷] اما دربارهٔ ورود ابوعلی به گرگان یک روایت دیگر هم وجود دارد. ابوعلی سینا و ابوریحان توسط محمود به غزنه خوانده شدند. ابوریحان به دربار محمود؛ ولی ابوعلی سینا و ابونصر عراقی از راه بیابان خوارزم به سمت گرگان حرکت کردند. ابوعلی بهطور ناشناس و پنهانی به طبابت در گرگان پرداخت تا اینکه آوازه وی در شهر پیچید و قابوس برای درمان خواهرزادهاش که عاشق دختری شدهبود، ابوعلی را خواند. ابوعلی، خواهرزاده قابوس را درمان کرد و بدین ترتیب بر شهرت او اضافه شد. هنگامی که افراد محمود با عکس ابوعلی سینا به دنبال او آمدند قابوس از تسلیم ابوعلی خودداری کرد و دیدار او را انکار کرد. رفتار قابوس با ابوعلی شایسته بود اما روایت اینکه او در قلعه زندانی شدهبود درستتر به نظر میآید.[۱۱۸] از قابوس آثار زیادی برجای نماندهاست ولی رسائل او را علی بن محمد یزدادی در کتابی به نام کمالالبلاغه جمعآوری کردهاست و پارههایی از آن را محمد بن اسفندیار در تاریخ طبرستان نقل کردهاست. نامههای قابوس به بهترین بلیغان نثر عربی نوشته شده و آنها نیز جواب او را نوشتهاند نویسندگانی همچون ابنعتبی، عمید و پسرش صاحببن عباد.[۱۱۹] قابوس همانند تمامی افراد خاندانهای ایرانی به آداب ملی نیاکان خود دلبستگی داشت. در روز اعیاد بزرگ ایرانی مثل نوروز و مهرگان به شاعران هدیه و انعام میداد و برای برخی از آنها وظیفه یا پستی را تعیین میکرد.[۱۲۰][۱۲۱]
تبارنامه
[ویرایش]وردان | دختر تیرداد | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
زیار | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مرداویج فرمانروایی ۳۱۹ تا ۳۲۳ | وشمگیر فرمانروایی ۳۲۳ تا ۳۵۷ | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
فرهاد | لنگر (سالار) | بیستون فرمانروایی ۳۵۷ تا ۳۶۶ | قابوس فرمانروایی ۳۶۶ تا ۳۷۱ مجدداً ۳۸۸ تا ۴۰۳ | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
منوچهر فرمانروایی ۴۰۳ تا ۴۲۱ | دارا فرمانروایی ۴۳۶ تا ۴۴۱ | اسکندر | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
انوشیروان فرمانروایی ۴۲۱ تا ۴۲۲ و مجدداً ۴۳۳ تا ۴۳۵ | کیکاووس فرمانروایی ۴۴۱ تا ۴۸۳ | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
جستان | گیلانشاه فرمانروایی ۴۸۳ تا ۴۸۶ | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
پانویس
[ویرایش]- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۱۳_۲۰.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۱۳_۲۰.
- ↑ لنگرودی، ابن اثیر، ۷۰۳.
- ↑ کاهن، تاریخ و مورخان اسلامی تا پایان دوران عباسی، ۸۰.
- ↑ مهرآبادی، سرگذشت علویان طبرستان و آلزیار، ۵_۶.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۱۳_۲۰.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۱۳_۲۰.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۱۳_۲۰.
- ↑ قدرت دیزچی، اولیاءالله آملی، ۴۵۳.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۱۳_۲۰.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۰۷.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۱۳.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۱۴.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۱۵_۲۱۶.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۱۹.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۲۰.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۲۱_۲۲۲.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۲۳.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۲۴.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۲۵.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۰–۸۱.
- ↑ رضازاده لنگرودی، «مَرداویج».
- ↑ مهرآبادی، سرگذشت علویان طبرستان و آل زیار، ۱۱۵.
- ↑ مهرآبادی، سرگذشت علویان طبرستان و آل زیار، ۱۱۵.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۰۶–۱۰۷.
- ↑ مهرآبادی، سرگذشت علویان طبرستان و آل زیار، ۱۱۵.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۰۶–۱۰۷.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۰۸.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۰۸.
- ↑ ملکزادهبیابانی، سکههای زیاری، ۵۹.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۰۹.
- ↑ فقیهی، تاریخ آل بویه، ۸.
- ↑ ملکزادهبیابانی، سکههای زیاری، ۵۹.
- ↑ قائم مقامی، فرمانروایی و قلمرو دیلمیان، ۳.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۰۹_۱۱۰.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۰.
- ↑ ملکزادهبیابانی، سکههای زیاری، ۵۹_۶۰.
- ↑ موسوی، تاریخ جامع ایران، ۳۱۱.
- ↑ Bosworth, “ZIYARIDS”, Encyclopædia Iranica.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۱.
- ↑ موسوی، تاریخ جامع ایران، ۳۱۱.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۱.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۱.
- ↑ موسوی، تاریخ جامع ایران، ۳۱۳.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۲.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۲.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۳.
- ↑ اقبالآشتیانی، قسمت تاریخی:زندگانی علمی و ادبی شمسالمعالیقابوسبنوشمگیرزیاری، ۴۰.
- ↑ موسوی، تاریخ جامع ایران، ۳۱۳.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۳.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۳_۱۱۴.
- ↑ ملکزادهبیابانی، سکههای زیاری، ۶۰.
- ↑ Bosworth, “ZIYARIDS”, Encyclopædia Iranica.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۴.
- ↑ فقیهی، تاریخ آل بویه، ۸.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۴.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۵.
- ↑ موسوی، تاریخ جامع ایران، ۳۱۳.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۶.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۶.
- ↑ موسوی، تاریخ جامع ایران، ۳۱۴.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۷.
- ↑ موسوی، تاریخ جامع ایران، ۳۱۴.
- ↑ موسوی، تاریخ جامع ایران، ۳۱۴.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۷.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۸.
- ↑ موسوی، تاریخ جامع ایران، ۳۱۵.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۸.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۹.
- ↑ موسوی، تاریخ جامع ایران، ۳۱۵.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۹.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۰.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۰_۱۲۱.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۱.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۱.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۲.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۲_۱۲۳.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۳.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۳_۱۲۴.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۴.
- ↑ ملکزادهبیابانی، سکههای زیاری، ۶۱.
- ↑ موسوی، تاریخ جامع ایران، ۳۱۷.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۵.
- ↑ فقیهی، تاریخ آلبویه، ۹.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۵.
- ↑ موسوی، تاریخ جامع ایران، ۳۱۷.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۶.
- ↑ فقیهی، تاریخ آلبویه، ۹.
- ↑ موسوی، تاریخ جامع ایران، ۳۱۷_۳۱۸.
- ↑ موسوی، تاریخ جامع ایران، ۳۱۸.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۷.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۱۹–۲۲۲.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۷–۱۲۹.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۴۵–۱۴۶.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۴۷.
- ↑ Foundation, Encyclopaedia Iranica (2021-05-17). "Welcome to Encyclopaedia Iranica". Encyclopædia Iranica (به انگلیسی). Retrieved 2022-01-18.
- ↑ شریف، میل گنبد قابوس، ۱.
- ↑ پیرنیا، سبکشناسی معماری ایران، ۱۵۷.
- ↑ Bosworth, “ZIYARIDS”, Encyclopædia Iranica.
- ↑ شریف، میل گنبد قابوس، ۲.
- ↑ ملکزادهبیابانی، سکههای زیاری، ۶۴.
- ↑ شریف، میل گنبد قابوس، ۳.
- ↑ مشکوتی، جرجان گنبد قابوس، ۶.
- ↑ شریف، میل گنبد قابوس، ۴.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۱۸۰_۱۸۱.
- ↑ آشتیانی، تاریخ ادبی:عصر دوم از انقراض سامانیان تا ظهور سلجوقیان، ۵۱۶.
- ↑ Bosworth, “ZIYARIDS”, Encyclopædia Iranica.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۱۸۱.
- ↑ "ZIYARIDS – Encyclopaedia Iranica". Encyclopædia Iranica (به انگلیسی). 2010-10-01. Retrieved 2018-10-15.
{{cite web}}
: نگهداری یادکرد:تاریخ و سال (link) - ↑ آشتیانی، تاریخ ادبی:عصر دوم از انقراض سامانیان تا ظهور سلجوقیان، ۵۲۱.
- ↑ آشتیانی، تاریخ ادبی:عصر دوم از انقراض سامانیان تا ظهور سلجوقیان، ۵۱۷.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۱۸۱.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۱۸۲.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۱۸۳.
- ↑ ملکزادهبیابانی، سکههایزیاری، ۶۲.
- ↑ Bosworth, “ZIYARIDS”, Encyclopædia Iranica.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۱۸۲_۱۸۳.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۱۸۰.
- ↑ ملکزادهبیابانی، سکههای زیاری، ۶۲.
- ↑ وکیلی، رویکرد فرهنگی_اجتماعی آل زیار، ۱۳۲.
منابع
[ویرایش]- شریف، هومن (۱۳۸۶). «میل گنبد قابوس». رشد آموزش هنر. تهران.
- مشکوتی، فرحناز (۱۳۲۰). «جرجان گنبد قابوس». ایران امروز. تهران.
- پیرنیا، محمدکریم (۱۳۸۳). سبکشناسی معماری ایرانی. تهران: معمار.
- فقیهی، علیاصغر (۱۳۹۳). تاریخ آلبویه. تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علومانسانی و دانشگاهها.
- مفرد، محمدعلی (۱۳۸۶). ظهور و سقوط آلزیار. تهران: رسانش.
- آشتیانی، عباس (۱۲۹۷). «تاریخ ادبی:عصر دوم از انقراض سامانیان تا ظهور سلجوقیان». فرهنگ کوثر. تهران: پایگاه مجلات تخصصی نور (۱۰).
- ملکزادهبیابانی، بانو (۱۳۵۳). «سکههای زیاری» (۱۶). تهران: پایگاه محلات تخصصی نور.
- وکیلی، هادی (۱۳۹۴). «رویکرد فرهنگی_اجتماعی آلزیار» (۵). تهران: تاریخنامه خوارزمی_فصلنامه علمی_تخصصی.
- اقبالآشتیانی، عباس (۱۳۰۲). «قسمت تاریخی:زندگانی علمی و ادبی شمسالمعالیقابوسبنوشمگیرزیاری» (۱). تهران: ایرانشهر.
- قائممقامی، جهانگیر (۱۳۴۶). «قسمت تاریخی:فرمانروایی و قلمرو دیلمیان» (۷). تهران: مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی.
- مهرآبادی، میترا (۱۳۸۱). سرگذشت علویان طبرستان و آل زیار–از مجموعۀ کارنامه دانشوران ایران و اسلام. تهران: اهل قلم. شابک ۹۶۴-۵۵۶۸-۹۲-۷.
- موسوی بجنوردی، کاظم (۱۳۹۳). تاریخ جامع ایران جلد ۸. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۶۳۲۶-۴۳-۶.
- رضازاده لنگرودی، رضا (۱۳۹۲). الثائر فی اللّه، ابوالفضل (ابوطالب) جعفربن محمد. ج. ۹. دانشنامهٔ جهان اسلام. دریافتشده در ۸ اکتبر ۲۰۱۶.
- کاهن، کلود (۵ فروردین ۱۳۹۲). «تاریخ و مورخان اسلامی تا پایان دوران عباسی». ترجمهٔ شهلا بختیاری. کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی. دریافتشده در ۱۷ اکتبر ۲۰۱۶.
- قدرت دیزجی، مهرداد (۱۳۶۷). اولیاءالله آملی. ج. ۱۰. دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۰۲۵-۰۴-۱. دریافتشده در ۸ اکتبر ۲۰۱۶.
- Bosworth, Edmund (2010). "ZIYARIDS". Encyclopaedia Iranica (به انگلیسی).